امروز  پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
او چشم در راه است
۱۳۹۴/۰۹/۰۳ تعداد بازدید: ۱۸۹۱
print

او چشم در راه است

او چشم در راه است

 او چشم در راه است

 

وجب به وجب خطّة شمال خود زیارتگاهی است برای اهالی دل. در این میان بزرگانی در جایی از این خاک سر بر آوردند، درخت فرهنگ ایران را آبیاری کردند و وقتی دوباره به خاک بازگشتند، تبرّک خاصّی به آن بخشیدند.
کیست که نداند پدر شعر نو فارسی زادۀ یوش از توابع نور مازندران است. امّا این یوش دقیقاً کجاست؟ نمی­دانم از کدام سمت می­روید؛ از جادّة هراز و آمل یا از جادّۀ چالوس؛ شاید هم از نور و رویان. در هر حال از هر سه می­توانید به شهر بلده و روستای یوش برسید. در جادّة هراز و در چهل کیلومتری آمل از دو راهی به سمت پل زنگوله بروید و یا در جادّة چالوس در حدود تونل کندوان به سوی همین پل بپیچید تا به یوش برسید. از نور و رویان هم جادّه­ای کوهستانی هست که به این روستا می­رسد. هر سه مسیر زیباست و سرشار از لطافت و سرسبزی؛ منظره­ای از کوه­های سربه فلک کشیدة البرز و درختان بی پایان جنگلی که می­توان هنگام غروب سیاهی گرفتن سایه­ها در شاخه­های تلاجن را دید. این جادّۀ فرعی پر است از پیچ و خم و فراز و نشیب. حدود50 کیلومتر از هر طرف که بروید، به یوش باستانی می­رسید.
خانه­ها و کوچه باغ­های یوش صفحاتی زیبا از تاریخ این سرزمین هستند. شاید خانه­ها مانند خانة نیما به پیش از قاجار باز نگردند، امّا شواهدی هست که قدمت روستا را به عهد ساسانی می­رساند. قلعۀ تقریباً 1000 ساله­ای در ده کیلومتری یوش هست که تا زمان صفویه مسکونی بود، امّا حالا تنها خرابه­هایش باقی مانده است. نام­های خانوادگی اهالی به پادشاهان باستانی و میانی می­رسند. طایفه­های اسفندیاری، جمشیدی، کریمی و داوودی ساکنان اصلی این روستا هستند. اغلب میانسالان در روستا مانده­اند. همان­ها می­گویند طایفۀ اسفندیاری که نیما نیز از آنان است، 800 سال بر این منطقه حکومت می­کردند تا اینکه مغولان بر آن­ها چیره شدند.
خانة نیما چشم و چراغ روستاست؛ یک بنای نسبتاً بزرگ در کوچه­ای سنگفرش شده و شیب­دار، متمایز از خانه‌های اطرافش  در ضلع شمال غربی روستا؛ ساختمانی که سال 1172 خورشیدی، یعنی اوایل عهد قاجار ساخته شد و در حال حاضر دارای سه ورودی، شاه‌نشین و اتاق‌های تابستانی و زمستانی سه‌دری و شش‌دری است با آفتابگیرهای مشبّک (اُرسی). بیشتر مصالح، چوب و گل و خشت است. روبنای داخلی خانه با گچبری‌هایی سفیدرنگ تزیین شده اند. یک حیاط نیز در مرکز آن قرار دارد که سه سنگ قبر نیما، خواهرش (بهجت الزّمان) و گردآوراندۀ دستنویس­های او، سیروس طاهباز در آن قرار دارد.
اتاق­های خانه هم به موزه­ای برای نگهداری آثار باقی مانده از نیما مانند کتاب­ها، دستنوشته ها و عکس­های او اختصاص داده شده است. وقتی میان اتاق­ها حرکت کنی، تا حدودی دستت می­آید که علی اسفندیاری چطور نیما یوشیج شد.
علی اسفندیاری فرزند یکی از خاندان­های سرشناس این منطقه در 21 آبان ماه سال 1274 در همین خانه دیده به جهان گشود و تا 12 سالگی در آن زندگی کرد و از آن پس راهی تهران شد؛ درس خواند و درس داد. او بنیاد تحوّلی را نهاد که آرزوی مولانا بود:
قافیه و مغلطه را، گو هم سیلاب ببر                                            پوست بود، پوست بود، درخور مغز شعرا

 

نیما یوشیج سبکی نو را به ادبیّات فارسی وارد کرد و آغازگر شعر نو فارسی شد. حال و هوای یوش همیشه در سرش بود و این در لابه­لای اشعارش حس می­شود. نیما با یاد یوش زیست و در اتّفاقات سیاسی­اش شریک بود. در آخر هم با اینکه در سپیده دم سرد روز 13 دی ماه 1338 دیده از جهان فرو بست و در تهران به خاک سپرده شد، امّا بنا به وصیّتش، سال­ها بعد پیکرش را به یوش بازگرداندند. پس از بازسازی این خانه در سال 1372، نیما به زادگاهش بازگشت. آمد تا به داروگ نزدیک باشد و چشم به راه خبر باران بنشیند. شباهنگام هم که به سراغش بروید، او چشم به راهتان است. 
نظرات

 نام:
 *نظر: