امروز  چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
سلطان مسعود تعطیلاتش را چگونه می‌گذراند؟
۱۳۹۴/۰۹/۰۳ تعداد بازدید: ۱۴۹۲
print

سلطان مسعود تعطیلاتش را چگونه می‌گذراند؟

سلطان مسعود تعطیلاتش را چگونه می‌گذراند؟

 سلطان مسعود تعطیلاتش را چگونه می‌گذراند؟

 

 

این فقط ما آدم­های سدۀ 14هجری نیستیم که در نوروز، هوای شمال و مازندران به سرمان می­زند. جناب سلطان مسعود غزنوی هم در نوروز سال 414 به هوای جنگل­های خوش آب و هوای ساری و آمل و... و البتّه جیب پر پول مردم آن نواحی با لشکرش به پیک نیک رفته بوده است. ابوالفضل بیهقی در این لشکرکشی همراه سلطان دهان‌بین و بوالهوس بوده و شرح جانگداز غارت­های او را در کتابش داده است. در کنار آن، توصیفات جالب توجّهی از حرکت در دل جنگل­ها و بیشه­های طبرستان دارد. حالا که قرار است از راه های قدیم بگوییم به سراغ «گزارشگر حقیقت» می­رویم و شرح این حرکت و غارت را همراه با او روایت می­کنیم.
«و نوروز بود هشت روز مانده از ماه ربیع الاخر، امیر حرکت کرد از ستّار آباد (گرگان امروزی) و به ساری رسید روز پنجشنبه سه روز مانده از این ماه». در همان ابتدا قلعۀ نزدیک شهر را تسخیر می­کنند و فاتحانه وارد شهر می­شوند و از آن­جا قصد آمل می­کنند.
در توصیف مسیر چنین آمده: «و این راه­ها که آمدیم و دیگر که رفتیم سخت تنگ بود چنانکه دو سه سوار بیش ممکن نشد که بدان راه برفتی، و از چپ و راست همه بیشه بود ناهموار تا کوه و آب­هایِ روان، چنان که پیل را گذاره نبودی. و در این راه پلی آمد چوبین، و رودی سخت بوالعجب و نادر چون کمانی خَماخَم، و سخت رنج رسید لشکر را تا از آن پل بگذشت. و آبِ رود سخت بزرگ نه، امّا زمینش چنان بود که هر ستوری که بر وی برفتی فروشدی تا گردن. و حصانت آن زمین از این است. این­جا فرود آمدند که در راه شهر و بزرگ بود و ساحت بسیار داشت چنانکه لشکری بزرگ فرو توانستی آمد».
 به آمل می­رسند؛ آملیان از بیم غارت، تسلیم می­شوند، امّا از آینده خبر ندارند!  و با لباس­های مارک دار(!) به استقبال از امیر می­روند. بیهقی در توصیف شهر آمل چنین می­گوید: «و من که بوالفضلم پیش از تعبیۀ لشکر در شهر رفته بودم. سخت نیکو شهری دیدم، همۀ دکّان­ها درگشاده و مردم شادکام. و پس از این بگویم که حال چون شد و بدآموزان چه بازنمودند تا بهشت آمل دوزخی شد».
ماجراجویی­های مسعود پایانی ندارد. هوس ناتل (حدود نور) به سرش می­زند و به تن خویش به آن سمت می­‌کشد تا یاغیانی را که به بهانۀ ادب کردن آن­ها رهسپار گرگان و طبرستان شده، دستگیر کند. هرچند در این تعقیب و گریز ناکام است، امّا فاتحانه از تصرّف ناتل و شرح جنگ می­گوید: «چون ما از آمل حرکت کردیم همه شب براندیم و بیشه­ها بریده آمد که مار در آن به دشواری توانست خزید، دیگر روز نماز پیشین به ناتل رسیدیم. جاسوسان گفتند: گرگانیان بُنه را به پسر منوچهر سپرده در شهر ناتل، و بر آن جانب شهر لشکرگاه کرده و مبارزان بر این جانب شهر آمدند، پلی است تنگ تر و جز آن گذر نیست، آن را بگرفته و بر آن جنگ خواهند کرد که راه یکی است گِرد بر گرد بیشه و آب­ها و غدیرها و جوی­ها». بیهقی  به شرح رشادت­های مسعود ادامه می­دهد. در نهایت هم یاغیان مجدّد می­گریزند، امّا مسعود به سمت آمل باز می­گردد.
مسعود غزنوی انتقام این ناکامی را از مردم می­گیرد و از آن­ها طلب مال فراوان می­کند: «مردم به دست و پای بمُردند»؛ پرداخت آن مال از توان آن­ها خارج بود، ولی حرف سلطان یکی بود و گفت حالا که نمی­دهند، به زور بستانید. ستم­هایی بی حد بر مردم می­رود که بیهقی هم از گفتنش شرم دارد، امّا چون در تاریخ تحریف روا نیست، آن را بازگو می­کند. آخر کار، سلطان دست از پا درازتر باز می­گردد تا شکست­های وحشتناک­تر دیگری را تجربه کند. به گفتۀ بیهقی آه مردمان طبرستان دامان مسبّبان این جنایت را گرفت. از طرفی این مردمان «ضعیف، ولکن گوینده و لجوج» خبر این ظلم بزرگ را به مکّه و نزد خلیفه در بغداد بردند و برای سلطان بدنامی خریدند. خلاصه که روایاتی دردناک در آن دیار سرسبز رخ داد و آغازی شد برای پایان کار مسعود غزنوی.

 

این بود گزیده­ای از انشای ابوالفضل بیهقی. امید که تصویری از حماقت مسعود در جنگل­های مازندران به دست داده باشد.
نظرات

 نام:
 *نظر: