امروز  شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
تو خجالت نمی کشی؟
۱۳۹۴/۰۹/۱۰ تعداد بازدید: ۱۹۹۰
print

(نامه ای پرشور از آفریقا به انضمام جواب نامه)

تو خجالت نمی کشی؟
 
(نامه ای پرشور از آفریقا به انضمام جواب نامه)
 
پدر عزیزم سلام
باورت نخواهد شد اگر بگویم از کجا برایت نامه می نویسم. از جنگل های انبوه استوایی در دل قاره سر سبز آفریقا. شاید باور نکنی ولی بین نوشتن این جمله و جمله قبلی یک ساعت تمام خشکم زده بود. کاملا بی حرکت. چشم هایم را بسته بودم و نفسم را حبس کرده بودم تا افعی ترسناکی که دور و برم می پلکید قانع شد، که چیزی بیش از یک تکه چوب خشک نیستم! راهش را کشید و رفت.
پدر از لحظه ای که پا به آفریقا گذاشته ام هیجان یک لحظه هم مرا رها نمی کند. حق با تو بود پدر. تولد واقعی انسان زمانی است که برای اولین بار پا در راه پر خطر یک سفر واقعی می گذارد. احساس می کنم تازه متولد شده ام. اینجا در آفریقا. دیشب روی شاخه های درخت خوابیدم. صبح با نوازش آرام زبان یک زرافه از خواب بیدار شدم. برای تدارک صبحانه از درخت پایین آمدم. جستجو برای صبحانه زیر آفتاب گرم آفریقا. چشمم به جغدی افتاد که او هم به دنبال صبحانه بود. با شیرجه ای تحسین بر انگیز خارپشتی را از میان علف های انبوه شکارکرد. برای من پدر، تمام راز های زندگی با دیدن این صحنه آشکار شد.
برای صبحانه تعدادی موز، که از درخت بر زمین ریخته بود را جمع کردم و خوردم. جای شما خالی. البته در همین مدت کم از بومیان منطقه شکار کردن را هم یاد گرفته ام. وای چه بومیانی دارد این منطقه . مردمانی سخت کوش و مهمان نواز. حتی یک هفته میهمان یک قبیله آدم خوار بودم. پدر به راستی که درس زندگی را باید اینجا و میان مردم یاد گرفت نه در کلاس های دربسته دانشگاه. دیروز یک نفر را گرفته بودند و برای خوردن آماده می کردند. صحنه های تکان دهنده ای بودند. چیز هایی که اینجا دیدم را نه در هیچ کلاس زیست شناسی ای می توان آموخت و نه در کلاس تشریح  رشته پزشکی هیچ دانشگاهی. چند روز پیش یک یوزپلنگ دنبالم افتاده بود. برای اولین بار در زندگی اهمیت فیزیک را در یافتم. تمام قوانین نیوتون پیش چشمم آمد. با در نظر گرفتن فاصله ام تا یوزپلنگ، سرعت یوزپلنگ و سرعت اولیه خودم، در کسری از ثانیه  شتاب مورد نیاز خود را حساب کردم و از مهلکه گریختم! به راستی کدام کلاس فیزیکی فرمول های حرکت را این قدر عملی و عینی آموزش می دهد!
داشتن حساب پول هایی که در سفر خرج می کنم از من ریاضی دانی تمام عیار ساخته است. شاید این برای تو حرف عجیبی باشد، اما برایت توضیح می دهم. در سفر دور و دراز و پیچیده ای مثل سفر به آفریقا، دیگر نمی توان با یک جمع و تفریق ساده حساب پول ها را نگه داشت. فاکتور های مختلفی از جمله تورم کشور میزبان و تغییر نرخ ارز در کشور میزبان بر میزان برون رفت از کیسه من تاثیر گذار است. لذا اینجا برای حساب کردن پول های خرج شده و پول های باقی مانده مجبورم روزی چند نوبت دیفرانسیل و انتگرال بگیرم.
فکر می کنم نیازی به آوردن مثال های بیشتر نیست. احتمالا با من موافقی که سفر بسیار پربار تر و آموزنده تر از دانشگاه است. خوشحالم که با من موافقی پدر. اکنون وقت آن رسیده است که حقیقتی را با تو در میان بگذارم. من قبل از آمدن به این سفر هم می دانستم که سفر رفتن بهتر از رفتن به دانشگاه است. لذا پول هایی که برای ترم جاری فرستادی را به حساب دانشگاه نریختم و این ترم مرخصی گرفتم! می دانم که از این کارم بسیار خوشحال شدی! انصافا حیف نیست انسان پول و عمر خود را صرف رسیدن به کاغذ پاره ای کند که فقط به درد قاب گرفتن می خورد.
تمام پولی که فرستاده بودی را خرج سفر کردم! البته واضح است که سفر آفریقا پر خرج تر از این حرف هاست. من به هر شهر یا روستا یا قبیله ای که می رسم مجبورم چند روزی کار کنم تا پولی کسب نموده و به ادامه سفر بپردازم. البته شما اگر دوست داشتید، گفتم که اگر دوست داشتید، فقط محض اینکه برای فیض بردن از سفر فراغ بال داشته باشم، لطف خواهید کرد و مبلغ ناقابلی به حساب پسرتان واریز خواهید کرد.
بیش از این وقت شما را نمی گیرم. به مادر سلام مرا برسانید. از سفر سختی که پا در راهش گذاشته ام چیزی به او نگویید، چون می دانم که دلواپس خواهد شد. اگر زنده ماندم و از این سفر باز گشتم به دست بوسی تان خواهم آمد و اگر طعمه شیری گرسنه شدم جسدم را به زادگاهم ببرید و در آنجا به خاک بسپارید.
دوستتان دارم
پسرتان
 
پسر دلبندم سلام
نامه پر مهرت را خواندم. بار ها و بارها. به مادرت هم دادم بخواند. الآن که جواب نامه ات را می نویسم اشک شوق در چشمان هر دوی ما حلقه زده است. باورمان نمی شود بعد از این همه سال، تو خودی نشان داده باشی. استعدادی در تو نهفته بود که هیچ یک از ما به وجودش پی نبرده بودیم. چون مرواریدی نایاب نهفته در دل صدفی آرام گرفته در اعماق اقیانوس(تشبیه را حال کردی پسرم؟). مادرت از وقتی نامه ات را خوانده آرام و قرار ندارد با چند تن از نویسندگان سرشناس شهرمان تماس گرفته و از آنها راهنمایی خواسته است. همه آنها مشتاق بودند نامه تو را ببینند. نامه ات را نزدشان بردیم و آن را خواندند.تحسین برانگیز بود. حظ کردند.
ابتدا من و مادرت تصمیم داشتیم تو را در کلاس داستان نویسی ثبت نام کنیم. ولی هر کسی که نامه تو را می خواند اقرار می کرد که تو در سطحی به مراتب بالاتر از سطح کلاس داستان نویسی هستی. اینجا همه به ذهن خلاق و خالی بند تو غبطه می خورند. فقط چند ایراد کوچک هست که اگر آنها را بر طرف کنی داستان پرداز فوق العاده ای خواهی شد.
پسرم در خالی بندی و داستان پردازی اصولی وجود دارد که باید رعایت کنی. هر چند خالی بندی عرصه بی کران پرواز ذهن است، اما بهتر است عقل و منطق را در آن دخیل کنی تا خالی بندی هایت باور پذیر از آب درآید.
پسرم ، انسان اگر یک ساعت تمام نفسش را حبس کند از کجا اکسیژن مورد نیاز بدنش را تامین کند؟ همیشه قبل از خالی بندی هایت فکرکن.
پسرم، بیشتر مطالعه کن. جغد ها خارپشت شکار نمی کنند. موز از درخت به این راحتی ها جدا نمی شود که بر زمین بریزد و تو آن را از روی زمین برداری.
پسر دلبندم، می شود بگویی چه طور مهمان آدم خوارها بودی و تو را نخوردند؟
 پسرک خلم، کمی عقل داشته باش. گیرم شتاب لازم را برای فرار از چنگال یوزپلنگ محاسبه کردی، کدام عقلی قبول می کند که توی تن لش توانستی با این شتاب محاسبه شده بدوی و از مهلکه جان سالم به در ببری؟
همه اینها به کنار؛ من چه طور باور کنم آدم تنبلی که سر جلسه کنکور هم نتوانست از دو ساعت چرت صبحگاهی صرف نظر کند، پای پیاده به سفر آفریقا رفته و برای امرار معاشش کار می کند.
پسرم، تو خجالت نمی کشی؟ باز پول هایی که برایت فرستاده بودم را حیف و میل کردی؟ باز همه را بر باد دادی؟ کی قرار است آدم شوی؟ هر بار هم یک داستان مسخره جدید سر هم می کنی. البته باید اذعان کنم در خالی بندی پیشرفت چشم گیری داشته ای. داستان هایی که اوایل سر هم می کردی از این هم مسخره تر بود. دزدان دریایی کارائیب پول هایت را می ربودند! دلت می سوخت و همه پول هایت را به زلزله زدگان ژاپن می دادی! جو گیر می شدی و کل استادیوم را به صرف ساندویچ و نوشابه مهمان می کردی!
پا شو پسرم. پاشو بیا خانه. تو درس خوان نیستی. وقت خودت را تلف نکن. برایت پول نمی فرستم تا یک سفر واقعی را تجربه کنی. پای پیاده راه بیفت و بیا. برای امرار معاش هر از چندگاهی در جایی بمان و چند روزی کار کن. سفر شگفت انگیزی خواهد شد. سفرنامه ات را بنویس و با خالی بندی های خاص خودت آن را جذاب تر کن. قول می دهم خواندنی از آب درآید. زودتر بیا به خانه. اینجا باید کمی در زمینه استفاده از عقلت تمرین کنی. اینطوری ممکن است نویسنده خوبی شوی.
پسرم از بابت آنچه در ابتدای نامه نوشتم خیالت راحت باشد. همه اش خالی بندی بود. مادرت از نامه ای که نوشته ای خبر ندارد و گر نه تا به حال صد مرتبه سراغت می آمد و پوست سرت را می کند.
بیش از این وقت خودم را تلف نمی کنم و نامه را به پایان می برم.
به امید آدم شدن تو
پدرت
 

 

نظرات

 نام:
 *نظر: