امروز  شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
شب های نیویورک
۱۳۹۴/۰۷/۰۶ تعداد بازدید: ۲۵۵۲
print

شب های نیویورک نگاهی به فیلـم “ راننده تاکسی” ، محصـول 1976 آمریکا

شب های نیویورک

شب های نیویورک

 

 

نگاهی به فیلـم “ راننده تاکسی” ، محصـول 1976 آمریکا
کامران شمشیری
 
Taxi driver
From:Columbia pictures
Director by:martin Scorsese
Director of photography:Michael chapman
Written by:paul Schrader
Music by:Bernardherrmann
Cast:Robertdeniro
Jodie foster
Harvey Keitel
Leonardo harris
Albert brooks
Peter boyle
Cybillscepherd
مدیوم سینما با پتانسیل انکارناپذیرش در نفوذ به بافت فکری اکثریت مردم و تاثیرگذاری در ایدئولوژی ها و آرمان¬هایشان، فرصت مغتنمی است برای بروز خلاقیت¬ها و برجسته کردن و نشانه گذاری¬هایی هدف¬دار برای نیل به نقاطی از پیش معین شده، همانند جذب گردشگر یا بهره برداری¬های چندسویه اقتصادی.
مارتین لوچیانو اسکورسیزی، کارگردان، فیلمنامه نویس، تهیه کننده، بازیگر و تاریخ دان ایتالیایی – آامریکایی، خالق شاهکار " راننده تاکسی " است. این کارگردان شهیر هالیوود، عنوان¬دار تمامی جوایز معتبر سینمایی دنیا همانند اسکار،گلدن گلوب، بفتا،کن، ونیز و انجمن¬های اتحادیه کارگردانان و منتقدین امریکا و جهان و نیز معروف¬ترین جایزه تلویزیونی امریکا، امی می¬باشد.
پیرمرد هفتادساله دورگه (متولد هفده نوامبر1942) را در بسیاری از رده بندی¬های سینمایی، بهترین کارگردان زنده و معاصر دنیا پس از جنگ جهانی دوم و یکی از سه کارگردان برتر تاریخ سینما می¬دانند. این چند سطر را در ستایش مردی نوشتم که در کویئنز نیویورک، منطقه ایتالیایی¬های امریکا متولد شده است. نیویورک دهه چهل و پنجاه، محل جنایتکاران و گنگسترهای قومیت¬های مختلف بود. او در محله¬هایی بزرگ شد که پاتوق ایتالیایی¬های خلافکار بود و همین عامل در شخصیت مارتین، اثری همیشگی از گنگسترها به جای گذاشت، که نمود عینی¬اش را در فیلم¬هایش به چشم دیده¬ایم.
" راننده تاکسی " داستان سرگشتگی¬های یک سرباز سابق تفنگداران نیروی دریایی ایالات متحده امریکاست که پس از جنگ ویرانگر ویتنام و بازگشت به خانه، در منطقه منهتن نیویورک راننده تاکسی شده است.
پل شرایدر ، فیلمنامه نویس این فیلم با روایتی یک خطی و سرراست از شب گردی¬های تراویس بایکل 26 ساله (با بازی استثنایی رابرت دنیرو)، نیویورک غرق در فساد، خشونت، تبعیض نژادی و بزهکاری را معرفی می¬کند. تراویس با نجات دختر دوازده ساله¬ای ( با هنرمندی جودی فاستر بسیار جوان در نقش آیریش فرند ) از چنگ باند  فحشا و دلبستگی¬اش به زنی که در دفتر انتخاباتی یک نامزد شهرداری کار می¬کند، وابستگی¬هایش را به آرمان¬ها نشان می¬دهد.
این محصول کمپانی کلمبیا پیکچرز، با طراحی¬های صحنه و لباس و چینش آکسسوار و پس زمینه¬های شلوغ قاب¬های مایکل چاپمن (فیلمبردار)، بیننده را چهارچشمی متمرکز کلان شهر نیویورک می¬کند. آن هم نیویورک دیدنی دهه پنجاه!
با توجه به تاریخچه اندک و جوان بودن قاره امریکا، همواره برای سیاستمداران و سرمایه¬گذاران محلی، این¬ گونه فرصت¬ها و معرفی¬ها، با نگاهی صیقل خورده از دریچه دوربین کاربلدی همچون اسکورسیزی و سینمای صنعتی-اش، ارزشمند و قابل توجه بوده و هست. مارتین اسکورسیزی  حدفاصل اخذ مدرک لیسانس و فوق لیسانسش از دانشگاه نیویورک، ناچار شد به خدمت سربازی برود و به عنوان تفنگدار نیروی دریایی در جنگ ویتنام شرکت کند. مع الوصف چه گزینه¬ای بهتر از نابغه¬ای چون او برای نمایش امریکای معاصر؟!  راننده تاکسی، گویی زندگی خود اوست! تراویس(دنیرو) همان راهی را رفته که مارتین پیشترها طی نموده است و نیزحساسیت¬های به-جا و تحسین برانگیزش نسبت به آلودگی همه جانبه امریکای دوست داشتنی¬اش و نیز جسارت، تیزبینی و سالم زندگی کردن میان آن همه بزه عمومی از شاخصه¬های رفتاری خود اسکورسیزی است، که در نقش اول و قهرمان راننده تاکسی، نمودی عینی یافته است. تراویس در ابتدای فیلم در معرفی خودش به بازرس تاکسیرانی می¬گوید خروجی محترمانه از تفنگداران دریایی در مارس 1976 داشته است؛ یعنی دقیقا همان سالی که اسکورسیزی جوان از جنگ ویتنام با جراحتی جدی بازگشته بود و نخستین فیلم بلندش را به نام " خیابان های پایین شهر " ساخته بود. چه تقارب معنایی شگفت انگیزی! این نیز مصداق دیگری است بر تطبیق شخصیتی کارگردان و قهرمان اول فیلمش. باحضور رابرت دنیروی جوان در نقش اصلی و همچنین جودی فاستر در یک کاراکتر فوق العاده جنجالی، جزء به جزء لایه¬های شخصیتی نیویورکی¬ها نشان داده می¬شود. فاستر جوان با همین اولین حضورش در نقش آیریش، برنده جایزه بهترین بازیگر نوپای بفتا (آکادمی هنرهای فیلم و تلویزیون بریتانیا) شد و یک دهه بعد ستاره بی بدیل هالیوود لقب گرفت. این فیلم در چهار رشته به جز کارگردانی نامزد اسکارشد و البته که جای خالی این جایزه، همان سال با نخل طلای جشنواره کن به شایستگی پرشد.
این اتفاقات آن¬قدر در معرفی نیویورک و ایالات متحده در جهان موفق عمل کرد، که رشد اقتصادی معناداری متوجه بازرگانان و تجار نیویورکی گردید. عملا جهانگردان و گردشگران سراسر دنیا کنجکاو و راغب شدند برای یک¬بار هم که شده سفری به نیویورک داشته باشند و چه فرصتی بهتر از این برای صنعت گردشگری کشوری نوپا و بی عقبه مانند امریکا؟
قهرمان راننده تاکسی دقیقا با رانندگی و شب گردی¬هایش در خیابان¬های منهتن ( به¬عنوان نمونه¬ای قابل تعمیم از امریکای پهناور) و با نمایش آلودگی¬ها و لودگی¬های عوامانه طبقات مختلف اجتماعی و فرهنگی امریکا، رندانه می¬خواهد بگوید : ما امریکایی ها این¬ها را می بینیم، انکار نمی¬کنیم، واقف هستیم و تلاش داریم به امریکایی بهتر و برتر تبدیلش کنیم!
اسکورسیزی در اواخر فیلم، پلیس را دقیقا جایی وارد داستان می¬کند که شایسته است. به عبارتی قانون مداری و تسلیم پذیری نهایی باطل مقابل حق را به طرزی هوشمندانه ارائه می¬کند. راننده تاکسی با داستانی جذاب آ¬ن¬قدر در معرفی خیابان¬ها و جذابیت¬های بصری شهر موفق است که شاید مستندی درباره نیویورک هرگز نمی¬توانست چنین عمل کند!
موسیقی بی¬نظیر برنارد هرمن نیز مکمل تمام اتفاقات مثبت این شاهکار هنری معاصر است. موسیقی متن هرجا لازم بوده وارد شده، جذب قلب¬های تماشاگران می¬شود و  به موقع نیز به پس زمینه می¬رود و مخاطب را با قهرمانانش تنها می¬گذارد. استفاده از سازهای امریکایی، بر ایده¬های آرمان گرایانه و برتری طلبانه سازندگان فیلم صحه می¬گذارد.
مخلص کلام این¬که : ساختن فیلم¬هایی صرفا با ستایش و مجیزگویی از کشور فیلمساز یا تهیه کننده، ( و اصولا اشاراتی نصیحت¬گونه و نطق¬هایی سیاستمدارانه) و درشت¬نمایی سپیدی¬ها و استتار پلیدی¬ها هرگز ره به جایی نمی¬برند. اما روایتی این¬چنینی با پیرنگ¬های داستانی محکم و باچفت و بست، به انضمام کارگردانی زیرکانه، دقیقا دعوت به حضور در نیویورک است! شخصیت¬های خاکستری ( و نه سپید یا سیاه مطلق) دوستان و اطرافیان تراویس بایکل، همان بافت اجتماعی غالب امریکاست. خود او نیز قهرمان تنهای بی باک و جسوری است، که هالیوود از بدو تولدش رسالت خلق و معرفی¬اش را به دنیا داشته است. کما این¬که بعدتر سیلوستر استالونه¬ها، آرنولد شوارتزنگرها، بتمن¬ها، اسپایدرمن¬ها و حتی هری پاترهایی آمدند که امریکا و فراتر از آن  دنیا را از شر کثیفی¬ها پالایش کنند.
راننده تاکسی با اینسرتی از چشمان رابرت دنیرو به عنوان نمادی از چشمان هشیار و وجدان بیدار امریکایی، آغاز می¬شود و در یکی از جذاب¬ترین سکانس¬های فیلم، در حدود دقایق 65، تراویس پس از خرید چندین اسلحه و بستن به کمر و پاهایش، مقابل آینه خانه خودش تمرین عدالت می¬کند. ژست¬های متفاوتی می¬گیرد و به سمت خودش در آینه اسلحه می¬کشد. چهره مصمم او همان رفتار هوشمندانه فیلمساز برای نمایش یک مرد امریکایی است، یا در سکانس بعدی، جایی که ولگردها خود را مقابل فواره لوله ترکیده آب شهری در خیابان، قرار می-دهند، دقیقا پاکسازی درونی و میل به تمیزی (معنوی) و تحول را نمایش می¬دهد، یا جایی دیگر که تراویس روی کاناپه¬ای نشسته است و کف کفشش را به صفحه تلویزیون مقابلش تکیه داده است. با گذشت لحظاتی با لگدی محکم باعث افتادن و شکستن و متلاشی شدن تلویزیون می¬شود که این نیز پیامی واضح در بطنش دارد: آنچه رسانه¬های دنیا از امریکای خشن و نابالغ می¬گویند دروغ است و هستند افرادی که خواستار اصلاح و بهبود اوضاعند!
 سکانس پایانی نیز اینسرتی دوباره از چشمان قهرمان فیلم، تراویس در آینه تاکسی است؛ چشمانی که حالا دیگر با غروری ناشی از فتح و شکست بدمن¬ها و متلاشی کردن باند فحشا و رسیدن به معشوقش، به اطراف می نگرد. رسالت فیلم به پایان رسیده است!  : امریکا محیطی امن برای جهانگردان و پذیرای میهمانان با آغوشی باز است!
نکته قابل توجه دیگر در فیلم راننده تاکسی، استفاده صحیح از برندهای شاخص تجاری همانند کوکاکولا و پپسی است که علاوه بر بهره اقتصادی(اسپانسرینگ)، که نصیب گروه سازنده می¬کند، نمادی از اقتصاد امریکاست که همیشه داعیه بهتر و برتر بودن را داشته است. (بدون این¬که لازم باشد مثلا اتومبیل بازیگر اصلی در صحنه¬ای اغراق آمیز و غیرضروری در زیر بیلبورد بزرگی از تبلیغ لاستیک بارز(! ) توقف کند...! ) دقیقا در پلانی ساده، دختر فروشنده سوپرمارکت در پاسخ به پرسش تراویس می¬گوید: کوکاکولا نداریم! پیامش بسیار واضح است؛ یعنی آن¬قدر خوب است، که زود تمام شده است. 
علی¬رغم داشتن بزرگانی مانند بیضایی، تقوایی، مهرجویی، کیمیایی، سینایی،  فرمان آرا، کیارستمی، فرهادی و... توقع ساخت و تولید اثری با این متر و معیارها و برجستگی¬ها از همکاران وطنی¬مان درخواست به جایی نیست. سینما هرچه باشد برای ما صنعتی وارداتی و نوپاست، اما حداقل کاری که می¬شود کرد این است که درس¬هایی بگیریم؛ بدانیم آن¬قدر که اشاراتی غیرمستقیم و نماهایی صادقانه، کاربردی و موثرند، شعارپردازی و سپیدگرایی صرف و سیاست زده هرگز نافذ نخواهد بود.
دیالوگ برگزیده ام را در همان دقایق آغازین فیلم از زبان رابرت دنیرو شنیدم :
مامور بازرسی تاکسیرانی به تراویس: بذار گواهینامه ات رو ببینم، پرونده رانندگیت چطوره؟
تراویس(رابرت دنیرو) به مامور : پاک پاکه... مثل وجدانم....!
راننده تاکسی را (اگرندیده¬اید) حتما به تماشا بنشینید. سراسر خشونت و فساد و تبعیض نژادی و تاریکی می¬بینید اما، نتیجه¬ای که ته دلتان و در پایان می¬گیرید این است: وسوسه سفر به نیویورک!
هنر و صنعت سینما راه خودش را پیدا کرده است و محتاج گردشگران نیست، بلکه این صنعت گردشگری است که نیازمند سینماست.
 
نظرات

 نام:
 *نظر: