امروز  سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
و از همه ی صَنّاعها که در آن شهر بود، کفشگر بیشتر بود
۱۳۹۴/۰۷/۰۶ تعداد بازدید: ۷۱۵
print

. . . و از همه ی صَنّاعها که در آن شهر بود، کفشگر بیشتر بود

و از همهی صَنّاعها که در آن شهر بود، کفشگر بیشتر بود

 

نگاهی به سفر و سفرنامه در ادب پارسی ـ بخش دوم : ناصرخسرو (2)
محمد جواد شکوری
سفرنامه ناصرخسرو از مهمترین کتابهای قرنپنجم هجری به شمار میآید؛ چرا که نویسنده کتاب، در همان دوره حضور داشته و خود، شاهد بسیاری از جریانها بوده است. با این حال نباید از نظر دور داشت که اوضاع و شرایط اجتماعی آن دوره برای حکیمی چون ناصرخسرو ـ که واقعیّات را بیان میکند ـ آنچنان مساعد نبود که به راحتی بتواند بسیاری از وقایع آن ایّام، از جمله اوضاع پریشان اجتماعی و فکری دوران حکومت ترکان سلجوقی را در کتابش بیاورد. از این رو در سفرنامه، فقط گهگاه به اشاراتی در این زمینه برمیخوریم که در همان موارد هم ناصرخسرو سعی میکند به سرعت از کنار آنها بگذرد. اگر او به شهر مرو میرسد و به سرعت از آن میگذرد، خود دلیلی است بر اوضاع اجتماعی آن زمان که ناصرخسرو، تمایلی به توصیف آن نداشته است. ولی در عوض، چون به حدود دیلمستان میرسد، از امیرِ علوی آنجا تعریف میکند و خودِ این امر نشانگر تمایل وی به حکومت علویان است. اینگونه اشارات را از جمله در توصیف قاهره و مصر هم میتوان دید که هر یک گویای برخی از اهداف وی است، که البتّه با ظرافتی خاص توسط این حکیم بیان شده است.
سفرنامه ناصرخسرو بیشتر از دو مَنظر دارای ارزش است؛ یکی ادبی و دیگر اجتماعی. از لحاظ ادبی، این کتاب یکی از نمونههای زیبا و ارزنده نثر قرن پنجم هجری است و نشاندهنده اثری است با همه خصوصیات سبکی آن قرن. لغات آن ـ چه عربی و چه پارسی ـ در حد اعتدال و تراشخورده و کافی برای ادای مقصود است و جملهها رسا و به خوبی قابل فهم میباشند. در مقام مقایسه با تاریخ بیهقی، تعبیرات پیچیده ندارد و متأثّر از جملهبندی زبان عربی نیست. روان و بیپیرایه است و معانی، جملگی لباسی یکدست از الفاظ به تن دارند و وافی به مقصودند.
مسافری که نامش ناصرخسرو است و علوم متداول زمان را ژرفگونه آموخته و در خاندانی دیوانی، گوشش به بسیاری از تعابیر و اصطلاحات و فنون نامهنگاری و دیوانی و دبیری آشناست و خود در فضل و ادب، به شهرتی والا دست یافته است؛ بر روابط مردم اجتماع از هر دست، بینایی دارد و از زبانی گشاده برخوردار است؛ شنیدهها و دیدهها را میتواند به خوبی بازگو کند و مطالب را نیک بپرورد و در قالب عبارتهای زیبا بریزد. چنین فردی با داشتن آینه خاطری چنین تابناک، روی به سفر میآورد، سه هزار فرسنگ زمین را زیر پا میگذارد، آینهی خاطرش هر منظره ساکن یا متموّج از طبیعت و اجتماع را در ذهن تابناک، منعکس میسازد و چون خود، نقّاش و تصویرگر است، تا حدّی که به نشاندادن آن مناظر خللی وارد نشود و تصویر، جاندار و زباندار به چشم بینندگان درآید، به کمک ذوق سلیم و ذهن وقّاد خود، خطوط اصلی چهرههایی را که دیده و شنیده است، در خاطر رسم میکند و از راه اندیشه به کمکِ سرانگشتان هنرمندانهاش، بر صفحه ترسیم میسازد. بیگمان هر بخشی از سفرنامه که موقعیّت جغرافیایی خاصی را وصف میکند، تصویری است که ناصرخسرو از آن کشیده و عکسبرداری کرده است؛ امّا نه عکس عادی و معمولی، بلکه عکسی که عکاسی هنرمند از زاویهای خاص، که بتواند همه زیباییها و خطوط و انحناها را روشن به دیده بیننده درآورد، بردارد و یا فیلمبرداری که بداند از میان مناظر گوناگون، کدام قسمت را برگزیند که نشاندهنده و نماینده جانِ آن منظره باشد.
در خصوص مسایل اجتماعی سفرنامه ناصرخسرو، دکتر دبیرسیاقی بر این اعتقاد است که: «در مسایل اجتماع، ناصرخسرو، مطالب سودمند و ارزنده و به عبارت بهتر، واقعیتها را تصویر کرده است. ناصرخسرو در سفرنامه، با بیهقی در تاریخ بیهقی، از بسیاری جهات مشابهت دارد. اگر مطالب این دو کتاب تحلیل و موضوعات اجتماعی و مسائیل همگانی جامعه آن روزگار، از هر دو بیرون کشیده شود و هنرمندانه مصوّر و منقوشِ صفحه گردد، اجتماع قرن پنجمِ قسمتی از جهان اسلامی، چهرهای روشن با خطوطی ممتاز و مشخّص خواهد یافت و بسا نکات مبهم، از پسِ تاریکی، روی واقعی خود را به روشنی خواهد گشود. مقدّمات کار و قدرت نویسندگی، هنر وصف، حُسن انتخاب و توانایی تلخیصِ مسایل و کیفیّت تهیّه مواد و مصالح کار در این هر دو بزرگمرد، یکسانی دارد».
از دیگر سو باید در نظر داشت که ناصر در این سفرِ بابرکت، دچار رنجها و مشقّتهایی شده است که شرح آن را خود، در قصیدهای شیوا آورده است. دقّت در این گزارش، خواننده را با عناصر اندیشگی و میزان کنجکاوی او آشنا میسازد:
برخاســتم از جای و سفر پیش گرفتم
نز خانَم یاد آمــد و نز گلشــن و منظَر
از سنگ بسی ســاختهام بستر و بالین
و ز اَبر بسی ســاختهام خیمــه و چادَر
گاهی به نشیبی شده همگوشــه ماهی
گاهی به سـرِ کوهی برتر ز دو پیــکر
گه حبل به گردن بر، مانند شـــتربان
گـه بار به پشت انــدر، ماننده اَســتر
پُرسنده همی رفتم از این شهر بدان شهر
جوینده همی گشتم از این بحر بدان بَر...
سفر به نیشابور، قومس، سمنان و قزوین
ناصرخسرو نخست در نیشابور منزل میکند؛ شهری که از دوران پیش از اسلام، چهارراه فرهنگها بود؛ منزلگاهی عمده بر سرِجاده ابریشم و دیار جماعتهای بزرگ بودایی، مسیحی، یهودی و زرتشتی. این جماعات، در کنار انواع فرقِ اسلامی، مرکب از ساکنان ایرانی یا آنانی که مقیم این شهر گشته بودند، میزیستند. ناصرخسرو از این شهر بزرگ، تنها به حاکم آن ـ طغرلبیگمحمد ـ برادر چَغریبیگ که «به ولایتگیری به اصفهان رفته بود بار اوّل» و بنای مدرسهای که «فرموده بود به نزدیک بازار سرّاجان و آن را عمارت میکردند» اشاره میکند. در این جا ناصرخسرو مسلماً بی آنکه از سلجوقیان طرفداری کند، دو عمل امیر را کنار هم نهاده است: ساختن مدرسه و دستزدن به کشورگشایی. ناصرخسرو ، نه این را میستاید و نه آن را محکوم میکند: «روز شنبه، یازدهمِ شوّال در نیشابور شدم. پنجشنبه آخرِ این ماه، کسوف(خورشید گرفتگی) بود و حاکمِ زمان، سلطان طُغرلبیگمحمّد(1) بود، برادر چَغریبیگ، و بنای مدرسهای فرموده بود(2) به نزدیکِ بازار سرّاجان(زین سازان)، و آن را عمارت میکردند(میساختند) و او خود به ولایتگری به اصفهان رفته بود بار اوّل. و دوم ذیالقعده از نیشابور بیرون رفتم در صحبت(همنشینی و همراهی) خواجه موفّق(3) که خواجه سلطان بود. (شخصی بزرگ بود و مورد احترام پادشاه)».
ناصرخسرو سپس به ناحیه «قومس» میرود. در قومس به شهر بسطام رفته و تربت بایزید بسطامی (وفات 261 هجری)، یکی از مشایخ بزرگ صوفیه را زیارت میکند. ناصرخسرو در اینجا، به همین بسنده میکند و باز، سخن کم میگوید و اظهار نمیدارد که این زیارت برای وی به چه معنا بوده است. ناصرخسرو با وجود ایمان و زهد عارفانه، صوفی نبوده است؛ لذا میتوان زیارتِ گورِ بایزید را (که محققاً تنها جای دیدنی آن شهر بوده است)، با توجه به اهمیّت تاریخی و فرهنگیِ مسلّم آن برای ناصرخسرو، نوعی بازدید سیاحتی به حساب آورد،گرچه میتوان آن را نشانه ثبات قدم او به عنوان شخصیّتی سیّاح و علاقهاش در قرار گرفتن در کنار کسانی که ممکن بود بهرهای از حکمت برای عرضه داشته باشند، نیز دانست:«بعد به راه کوان(4) به قومس(5) رسیدیم و زیارتِ تربتِ شیخ بایزید بسطامی(6) بکردم، قَدَّس ا... روحَه».
ناصرخسرو پس از اقامت چندروزه، به دامغان رفته و سپس وارد سمنان میشود و نخستین داستانی که وی از آدمیان روایت میکند، مربوط به اقامتش در همین شهر است: «روز آدینه، هشتم ذیالقعده از آنجا به دامغان رفتم. غرّه (ماه) ذیالحجه سنه سَبع و ثَلاثین و اَربَعِمِائَه (437)، به راهِ آبخوری(7) و چاشتخوران(8) به سمنان آمدم و آنجا مدّتی مُقام کردم (اقامت کردم) و طلبِ اهل علم کردم. مردی را نشان دادند که او را استاد علی نَسایی میگفتند. نزدیک وی شدم. مردی جوان بود، سخن به زبان فارسی همیگفت به زبانِ اهل دیلم(9)، و جمعی پیش وی حاضر. گروهی اُقلیدس (کتاب اقلیدس در باب هندسه) میخواندند و گروهی طبّ و گروهی حساب. در اثنایِ سخن میگفت که: من بر استاد ابوعلی سینا ـ رحمها... علیه ـ چنین خواندم(10) و از وی چنین شنیدم. همانا غرضِ وی آن بود تا من بدانم که او شاگردِ ابوعلیسیناست. چون با ایشان در بحث شدم، او گفت: من چیزی از سیاق(11) ندانم و هوس دارم که چیزی از حساب بخوانم. عجب داشتم و بیرون آمدم و گفتم: چون چیزی نمیداند، چه به کسی آموزد؟!»
باری، این ماجرا نشان میدهد که اساس زندگی ناصر و هدفِ اصلی سفر او، آموختن است؛ آموختنی که بتواند در تعلیم دیگران مفید واقع شود. و این، جانِ کلامِ نقل این داستان است. اصولاً اساس اخلاقیّات زندگی ناصرخسرو، آموختن دانشِ به اصطلاح کاربردی است. به این طریق، او در جستوجوی دانشی که بتوان دیگران را در آن سهیم ساخت، گام برمیدارد.
ناصرخسرو در ادامه مسیر خود به سوی غرب و ری ـ شهری که در روزگار کهن، اهمیت بسیار داشت و شالوده تهران جدید است ـ از دامنههای جنوبی کوههایی که کویر مرکزی را از دریای خزر جدا میسازد، عبور میکند و کوه دماوند را پشت سر مینهد. سیمای این کوه استوار، در اساطیر کهن و حماسههای ملّی ایرانیان جایگاهی رفیع دارد، امّا مسافرِ ما بیشتر متوجّه فعالیتهای تولیدی آنجاست: «و از بلخ تا به ری، سیصد و پنجاه فرسنگ حساب کردم و گویند از ری تا ساوه، سیفرسنگ است، و از ساوه به همدان، سیفرسنگ و از ری به سپاهان (اصفهان)، پنجاهفرسنگ و به آمل، سیفرسنگ. و میان ری و آمل، کوه دماوند است مانند گنبدی و گویند بر سرِ آن چاهی است که نوشادر(12) از آنجا حاصل میشود و گویند که کبریت (گوگرد) نیز. مردم، پوستِ گاو ببُرند و پُر نوشادر کنند و از سرکوه بغلتانند، که (زیراکه)، به راه نتوان فرود آوردن».
ناصرخسرو در اواخر تیرماه به قزوین میرسد و از دیدن باغستانهای بدون دیوار و مانع، شگفتزده میشود. وی همچنین از دیدِ به اصطلاح یک مهندس عمران امروزی، از حصار و تهیّه آب آن شهر مینویسد. از آنچه مردم را از هجوم حفظ میکند و از آن چه مایه حیات است؛ این دو، عناصر اساسی اجتماعی سالمند:«پنجم محرم سنه 438، دهم مرداد ماه سنهی 415 از تاریخ فُرس (ایرانی)، به جانب قزوین روانه شدم و به دیه قوهه(13) رسیدم. قحط بود و آنجا یک من نان جو، به دو درهم میدادند. از آنجا برفتم، نهم محرّم به قزوین رسیدم. باغستان بسیار داشت بیدیوار و خار و هیچچیز که مانع شود در رفتن راه، نبود و قزوین را شهری نیکو دیدم، باروی حصین (دیوار قلعهای مستحکم) و کنگره (دندانههای بالای دیوار شهر) بر آن نهاده و بازارهای خوب، الّا آنکه آب در وی اندک بود و منحصر به کاریزها در زیرِ زمین. و رئیس آن شهر، مردی علوی بود و از همهی صَنّاعها (صنعتگران،سازندگان) که در آن شهر بود، کفشگر (کفشدوز) بیشتر بود».
 
پینوشت:
1ـ طغرلبیگ محمد: پادشاه سلجوقی(وفات 455 ﻫ)، مؤسّس سلسله سلجوقی و نخستین پادشاه. جلوس وی را در نیشابور به سال 429 ﻫ، ابتدای سلطنت سلجوقیان به شمار میآورند.
2ـ فرمان داده بود تا مدرسهای بسازند.
3ـ خواجه موفّق: امام موفّق بقیّهالله، از بزرگان نیشابور به هنگام هجوم سلجوقیان به آن شهر.
4ـ کوان: گویا صحیح آن «گویان = جوین» است که ولایت و ناحیهای قدیم در سرزمین نیشابور(خراسان) بود. امروزه جوین یکی از شهرستانهای استان خراسان رضوی میباشد که شهر «نقاب»، مرکز این شهرستان است.
5ـ قومس یا کومس یا کومش: ایالت کوچک قدیمی واقع میان کوههای البرز در شمال و کویر مرکزی در جنوب که شاهراه ری به خراسان تا حدود نیشابور از آن میگذشت. مرکز آن، دامغان کنونی بود.
6ـ بایزید بسطامی: ملقّب به سلطانالعارفین، بزرگترین عارف قرن سوم هجری و از بزرگان اهل تصوّف است.
7ـ آبخوری یا آبخوران: یکی از روستاهای شهرستان سمنان در استان سمنان است. این روستا در دهستان حومه در بخش مرکزی شهرستان واقع میباشد. آبخوری، در کویر و در فاصله 55 کیلومتری سمنان به دامغان قرار گرفته است.
8ـ چاشتخوران: جزو بخش مرکزی سمنان
9ـ دیلم: قسمت کوهستانی منطقهی گیلان؛ بین قسمت ساحلی دریای خزر و قزوین.
10ـ بر استاد . . . خواندم: نزد او خواندم، شاگرد او بودم.
11ـ سیاق: روشی در دفترداری و محاسبات روزمرهی زندگی که سابقاً در ایران معمول بود و پس از رایج شدن حساب کنونی، منسوخ گردید.
12ـ نوشادر: نشادر، نمکی است جامد و متبلور و بیرنگ و بو که از ترکیب جوهرنمک و آمونیاک به دست میآید و نام علمی آن آمونیوم کلرید میباشد. این ماده در سفیدگری، لحیمکاری و صنایع مختلف به کار میرود.
13ـ قوهه: روستایی است با فاصلهی 22 کیلومتری از شهر کرج و در مرکز شهرستان ساوجبلاغ.

 

 

نظرات

 نام:
 *نظر: