امروز  شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
روزگاری تیره تر از رنگ پوستشان
۱۳۹۴/۰۷/۰۶ تعداد بازدید: ۱۷۴۰
print

روزگاری تیره تر از رنگ پوستشان نگاهی به فیلم “ از درون آفریــقا” ، محصول 1985 آمریکا

روزگاری تیره تر از رنگ پوستشان

 روزگاری تیره تر از رنگ پوستشان

نگاهی به فیلم از د‌‌رون آفریــقا ، محصول 1985 آمریکا

 

چنانچه علاقمند و خواننده ثابت سینماسیر باشید، حتما به خاطر دارید که توضیح دادم چگونه فیلم “نیاگارا”  معرفی باشکوهی از آبشار مشهوری به همین نام ارائه می دهد و یا “راننده تاکسی” در زمانه خودش مؤثر و صادقانه، نیویورک محبوب پانکی ها را به جهان عرضه می کند ... . در این شماره به آفریقا دعوتتان می کنم؛ آفریقایی که پاداش بلیط برنده لاتاری های سرمایه داران و استعمارگران اروپا و آمریکا بوده است.
از درون آفریقا داستان تنهایی ها و البته سلحشوری های سال 1913 زنی سوئدی تبار ساکن رم، به نام بارون بلیکسن (با بازی مریل استریپ) است که مالک مزرعه بزرگی در کنیاست. در مزرعه شکاری حوالی رم به کارن کریستنز دینسن مردی شیک پوش، تبعه دانمارک و در پاسخ به ابراز علاقمندی هایش، پیشنهاد ازدواج می دهد. پس از سفری طولانی با قطار به کنیا، رسماً پیوند زناشویی می بندند و زندگی روزمره شان را میان بومیان آن جا که غالبا خدمتکاران سفیدپوستان هستند، آغاز می کنند. با گذشت زمان اندکی، کارن از خود چهره مردی علاقمند به خانواده معرفی نمی کند و مدام در پی تفریح و شکار و عیاشی است و همسر جوانش با زحمت های بومیان، مزرعه قهوه اش را رونق می بخشد در این میان و از شکاف عاطفی ایجاد شده میان زوج، دنیس فنچ هاتون (با بازی رابرت ردفورد)، بیشترین بهره را می برد و با نزدیک شــدن به خانــم بارون عمـلاً شریک تنهایی هایش می شود. آن زندگی به جدایی منجر شده و پیوند جدیدی آغاز می شود، هرچند که سرنوشت، همسر دومش را هم در سانحه هوایی از او می گیرد، انبار ذخیره، دست رنج چهار ســاله کاشت و برداشت قهــوه اش، اســیر آتش سوزی مهیبی می شود و نهایتا با مقروض شدن به بانک، ناچارا آفریقا را به مقصد سرزمین مادری اش ترک می کند ... .
سیدنی پولاک (1934 – 2008) متولد منطقه لافایت در ایالت ایندیانای آمریکا، کارگردان این فیلم زیبای هفت اسکاره است. فیلمی که با اتکا به طبیعت و حیات وحش منحصر به فرد قاره سیاه و خصوصا کنیا و بازی گرفتن از کاربلدانی همچون مریل استریپ و رابرت ردفورد، شمایلی از آفریقای 1913 را نشان می دهد که بیننده و مخاطبش به جای این که مسحور جذابیت های بصری شود، بیشتر دلسوزانه و به تاسف تماشا می کند، که البته همچون تمامی آثار هالیوودی، اهدافی در پس زمینه مستتر است، که در سطور بعد به تفصیل خواهم نوشت.
کورت لودک (فیلمنامه نویس)، نقطه ساده و یک خطی کنیا را به عنوان نقطه ای قابل تعمیم به قاره آفریقا و مرکز ثقل حوادث و پیرنگ هایش بر می گزیند و با دراماتیزه (نمایشی) کردن موقعیت های خانوادگی، روایت زندگی ناموفق زوجی اروپایی و تلاش زن در بهبود شرایط را در قلب قاره ای فقیر، دستمایه معرفی نابسامانی ها و معضلات آن جا می کند. فقر، بیماری، بیکاری، بیسوادی و در لایه های زیرین؛ استثمار. پولاک خود به عنوان یک معترض اجتماعی به مناسبات حاکم بر جامعه آمریکا، زبان انتقاد تندی دارد. او کارگردانی است که از هفده سالگی کارش را در تئاتر برادوی نیویورک آغاز کرده است و  در طول  74 سالی که هنرمندانه زندگی کرد، 21 فیلم و سریال و 30 بازی و 44 تهیه کنندگی را در کارنامه اش ثبت کرد. پس زبان سینما را خوب بلد بود واز همه مهمتر، به پتانسیل فراوانش برای کمک به سیاست و توریسم اعتقاد داشت. نوشتم سیاست، چون این فیلم را محصولی به شدت مرعوب و مرهون سیاست ایالات متحده و هالیوودش می دانم. البته این نظر شخصی من است، اما دلایل متعددی برای سخنم دارم. قاب های زیبا و کم نقصی که دیوید واکین(فیلمبردار) از همان پلان افتتاحیه ثبت کرده است تا نماهای اکستریم لانگ شات هایی از دشت ها و مزارع و حیات وحش آفریقا و چیدمان آن ها در لابلای سکانس هایی معنادار و دیالوگ های لفاظانه نشان می دهد گروه سازنده چه مقاصدی می توانند داشته باشند. معتقدم این فیلم با تمام زیبایی ها و استانداردهایی که دارد، به نوعی تعظیمی سیاسی از روی ناچاری است و در وهله دوم خدمتی به صنعت توریسم و گردشگری!  این که این اثر را انتخاب کردم، نه به خاطر هفت اســکاری بود که در همان سال(1985) ازآکادمی گرفت و نه ارائه چهره ای زیبا و جذاب برای جذب گردشگر، بلکه ترکیب و چیدمانی استادانه از سیاست و سینما و توریسم. و این مزیت این فیلــم است و نه عیبش. با هر عینکی که فیلم را تماشا کنیم، بعید می دانم دلمان برای آفریقا نســوزد و همان اندازه که دلمان می خواهد بلیط ژوهانسبورگ، نایروبی یا قاهره بگیریم و سفر کنیم، همان اندازه هم ته دلمان تردید و بدبینی توأم با کمی چاشنی ترس خواهیم داشت. کمپانی امریکایی یونیورسال پیکچرز از دل آفریقا چه پیامی می تواند داشته باشد؟ صرفاً دعوت به حضور؟ که البته خود سود سرشار اقتصادی نصیبشان می کند، اما تمام ماجرا این نیست، ... در “از درون آفریقا”، سیاست به طرز رقت انگیزی آغشته به سینما شده است. نمایش شیرها، گاوهای وحشی، پرندگان و سواحل دلربا و طبیعت فریبنده آن سرزمین، به ظاهر فراخوانی ساده است در جهت مقاصد جهانگردی و اقتصاد پویایش اما...، اما آیا منظور فیلمساز از سفر به آن جا تماشای صرف آن زیبایی ها یا زخم های بدن کودکان ناقص العضو، فقر فرهنگی و اقتصادی و یا فرمانروایی سفیدان در 1913 کنیاست؟ پس آن همه سفیدپوست کراوات زده و شیک پوش آن جا چه می کنند؟ مصداق عرایضم نماهای بی شماری است که در پس زمینه کنش چند بازیگر سفید، سیاهانی به تماشا یا خدمت مشغولند. حتی در قاب  هایی که کاملا با سیاه پوستان پرشده اند، بومیانی بهت زده، لال یا بسیار کم واکنش و دارای نقایصی جدی در اندام حرکتی شان را می بینیم. دقیقا یعنی آفریقا قادر به رشد و تکلم و حرکت و پویایی نیست، مگر ما (ســفیدپوستان) بخواهیم و کمکشان کنیم. حتی شــیرهای رام نشدنی را ضابطه مند به تصویر می کشند. اشاره ام دقیقاً به سکانسی است که شیری قصد حمله به خانم بارون را دارد، اما با درایت دنیس و آگاهی از سیر بودنش از چند قدمی او می گذارد و می رود بی آن که آسیبی برساند. دیگر این که هوشمندانه سعی شده به جای استفاده غیر ضروری از تکنیک کروماکی - برای تبدیل کلمه به کلمه متن به تصویر از تصاویر آرشیوی برای سکانس های حیوانات بهره بجویند تا به باورپذیری محیط برای مخاطب عام کمک کرده باشند. این ها و چندین و چند دلیل مصداقی دیگر در طول فیلم نشان از آن دارند که استفاده(بخوانید سوءاستفاده!) از جاذبه های حیات وحش و طبیعت دست نخورده آفریقا نمی تواند صرفا در جهت توریسم و جذب گردشگر برنامه ریزی شده باشد، چراکه در کنار آن زیبایی ها، نمایش تیره روزی های مردمی فقیر و بیمار و الکن و بیسواد(متأسفانه به روایت فیلم)، مفاهیم انحصاری خودشان را دارند: آفریقا زیباست! تشریف بیاورید! اما مادامی که ما این جا هستیم.
صنعت گردشگری و توریسم آن قدر لقمه دندان گیری هست که سرمایه داران هالیوود را راغب به هزینه کردن در این بخش از کره زمین نماید. حال آن که همه می دانیم از سال روایت، یعنی 1913 تا سال تولید فیلم، 1985، کشورهای بسیاری از آن قاره دستخوش تغییرات بنیادین در سیاست و اقتصاد شدند، اما با توجه به سود سرشار اقتصادی توریسم برای سیاست، مگر ممکن است فرصت های این چنینی را به راحتی از کف بدهند؟
مریل استریپ برنده سه اسکار بازیگری، برای ایفای نقش بارون بلیکسن، دیگر بار نامزد بازیگری از آکادمی اسکار شد. منصفانه است اگر بگویم بار بازیگران فیلم را به تنهایی به دوش می کشد و صورت سرد با میل استقلال طلبانه نهفته در چشمانش هر کارگردانی را مجاب می کند برای ایفای این گونه نقش ها او را انتخاب کنند. نمونه وطنی اش هدیه تهرانی است که آن قدر بازی در نقش زنان مستقل و جسور را تکرار کرد که عملا به هویت حرفه اش آسیب جدی وارد شد. اما استریپ باتجربه که در زمان ساخت این اثر فقط 36 سال داشت، بعدترها نقش هایی متفاوت را نیز عهده دار شد. در کنار او رابرت ردفورد 49 ساله (18 اوت 1936) بازی می کند که پنج سال قبلش اسکار بهترین کارگردانی را برای فیلم مردم معمولی دریافت کرده بود! انتخاب همین دو بازیگر اصلی از میان بی شمار گزینه های موجود هالیوود، نشان از درایت فیلمساز دارد که خلأ کمبود ستاره را بدین گونه رفع نماید. طبق الگوهای هالیوود، استریپ و ردفورد را ستاره نمی دانم. ستاره یعنی بازیگری که در هر فیلمی ـ تکرار می کنم در هر فیلمی ـ باعث فروش و موفقیت تضمینی آن شود و دیگر هیچ! پس این دو هنرمندانی قابل ستایش اند، اما می توانم نتیجه بگیرم این فیلم به هیچ ستاره ای وابسته نبوده است و اتکایش به دیدنی های آفریقاست، آن هم برای آمریکا و اروپایی که زندگی در محیط های کاملا متفاوتی را تجربه کرده اند.
جایی از فیلم زمانی که خانم بارون قصد ترک دلامر را دارد، با صدای خودش نریشنی را می شنویم با این مضمون: شاید اون می دونسته و من نه ، که زمین گرد ساخته شده، که ما نتونیم خیلی آینده رو ببینیم ... .  و یا جایی دیگر دنیس به بارون در جشن کریسمس می گوید: “بله! اونا می خوان تثبیت بشن، یه لاتاری هست...، یه بلیط بخر، یه مزرعه تو آفریقا ببر...” .
این دو گفتار متن را به عنوان بهترین های فیلمنامه انتخاب می کنم. دوباره بخوانیدش. گویی تمام لحظات فیلم را مرور کرده اید و ته دلتان برای آفریقا اشک می ریزید؛ آفریقایی که طعمه سیاست شده است به بهانه توریسم!

 

 
نظرات

 نام:
 *نظر: