امروز  سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳
زمان نگارش داسـتان چند بار گریـه کردم
۱۳۹۴/۰۷/۰۸ تعداد بازدید: ۲۰۱۷
print

زمان نگارش داسـتان چند بار گریـه کردم!

زمان نگارش داسـتان چند بار گریـه کردم

 زمان نگارش داسـتان چند بار گریـه کردم!

 

 

گپ و گفتی با نویسنده و مدیراجرایی تولیــد کتاب «سزاوار ترین مرد»، زندگینامه مرحوم سزاوار؛
ارژنگ حاتمی
عکس: کاظم نخعی راد
مقدمه: چندی پیش کتابی با عنوان «سزاوارترین مرد» از سوی هتل بین المللی قصر الماس به چاپ رسید. این کتاب به داستان زندگی مرحوم «حاج محمود سزاوار» بنیانگذار گروه هتل های بین المللی قصر می پردازد.
داستان با فوت غلامعلی شروع می شود. ورشکستگی و فوت پدر از دیگر اتفاقاتی است که قبل از شروع داستان رخ داده. این ها همه خود نشان از زندگی سختی دارد که در انتظار سایر بازماندگان است. محمود با اینکه پسر دوم خانواده است از همان کودکی که رنج مادر را می بیند با کارهای مختلف سعی در کمک به بهبود زندگی مادر و خواهر و برادرهایش دارد. او از پاکت سازی شروع می کند و... . ادامه داستان را می توانید در کتاب سزاوارترین مرد بخوانید که به زودی قرار است چاپ دومش با تغییرات و افزوده هایی در محتوا منتشر شود. اما در اینجا قصد داریم گپ و گفتی دوستانه با حسن احمدی فرد، نگارنده ی کتاب، محمدباقر شکوری، مدیر اجرایی تولید کتاب، علیرضا خاکپور، مدیر روابط عمومی هتل بین المللی قصر الماس و دکتر علیرضا سزاوار پسر ارشد مرحوم سزاوار داشته باشیم. اگر شما هم دوست دارید بدانید چگونه شد که ایده ی چاپ این کتاب شکل گرفت و مواد خام آن تهیه شد و اصلاً چند درصد کتاب واقعی است و چند درصد خیال پردازی نویسنده، می توانید با ما همراه شوید.
داستان نویس های مختلفی را محک زدیم
در ابتدا از آقای شکوری در خصوص چگونگی شکل گیری کتاب «سزاوارترین مرد» پرسیدیم و ایشان اینگونه پاسخ دادند:
شکوری: ماجرای تدوین کتاب سزاوارترین مرد داستانی طولانی دارد. بعد از رحلت مرحوم سزاوار، پسر ارشد ایشان تصمیم گرفتند یک سری برنامه در راستای زنده نگه داشتن نام پدر انجام دهند. یاد و نام مرحوم سزاوار به عنوان یکی از اصلی ترین و مطرح ترین کارآفرینان مشهد، مسأله پر اهمیتی بود. 
بالطبع یکی از برنامه هایی که دکتر سزاوار در راستای زنده نگاه داشتن یاد و خاطره پدر داشتند، تدوین بیوگرافی ایشان بود. البته تأکید بنده و نظر مثبت آقای دکتر این بود که این زندگینامه مانند خیلی از بیوگرافی هایی که در کشور چاپ می شود، یک زندگی نامه صِرف با بیان اینکه مرحوم سزاوار در چه تاریخی به دنیا آمدند، تحصیلاتشان چه بود و . . . نباشد؛ ما می خواستیم کار ویژه ای کرده باشیم و پرداختی روی اثر صورت گیرد.
برای انجام چنین کاری به دنبال نویسنده ای حرفه ای می گشتیم که هم داستان نویس خوبی باشد و هم اهل مشهد بوده و مشهد قدیم را به خوبی بشناسد. داستان نویس های مختلفی را محک زدیم، با ارتباطاتی که با ناشران مختلف داشتیم، افراد متعددی معرفی شدند و نمونه کارهایی برایمان فرستادند ولی هیچ کدام نظر ما را جلب نکرد، تقریباً دلسرد شده بودیم که با آقای احمدی فرد آشنا شدیم.
این پروسه، یعنی استارت کار تا پیدا کردن آقای احمدی فرد به عنوان نویسنده کتاب، بیش از یک سال طول کشید. با توجه به اینکه حدس می زدیم بخشی از داستان مربوط به تاریخ شفاهی مشهد می شود، سعی داشتیم حتماً نویسنده بومی باشد و آشنا به فرهنگ مشهد.
با جناب آقای احمدی فرد جلسه ای مقدماتی داشتیم؛ کلیات داستان را متوجه شدند و پیش مقدمه ای به عنوان متن اولیه برایمان نوشتند و همان مطلب باعث شد صد در صد مطمئن شویم که می توانیم از قلم ایشان در نگارش این کتاب بهره ببریم. 
نگارش زندگی نامه، پروسه ای طولانی داشت، چرا که می خواستیم مستند باشد. به همین خاطر با تک تک افراد خاندان سزاوار مصاحبه کردیم؛ این دوستان برخی مواقع نبودند و سخت بود تا جلسه ای ترتیب دهیم که همه با هم حضور داشته باشند. این موارد باعث کندتر پیش رفتن پروژه می شد. 
بعد از این مرحله چون نگارش کتاب، کاری هنری بود و حس هنری می طلبید، این حق را برای آقای احمدی فرد قائل بودیم که زمان کافی در اختیار داشته باشند و کیفیت داستان را به آن چیزی که مد نظرشان است، برسانند. 
پس از تمام این مراحل، به این نقطه رسیدیم.که انصافاً  حاصل کار،کتاب ارزشمندی است. 
دغدغه ی بنده و مجموعه این بود که به عنوان بخش خصوصی کتابی منتشر کنیم که بتوانیم از طریق آن یادی از سایر کارآفرینان و افراد موثر در توسعه مشهد وکسانی که توانستند تغییر و تحول بنیادی مثبتی در زندگی و محیط اطرافشان ایجاد کنند، کرده باشیم و چاپ چنین کتاب هایی را پایه گذاری کنیم.
امیدواریم این آغاز راه باشد و بتوانیم با این کار خوبی که هتل بین المللی قصر الماس انجام داده، ادامه دهنده راهی باشیم که در آن کارآفرینان دیگر و کارهای نیکشان را به مشهدی ها معرفی کنیم.
 
آقا ببخشید من نتونستم!
پس از این مقــدمه از آقای احمـدی فرد خواستیــم در خصوص نحوه شکل گیری کتاب توضیحاتی بدهند؛
احمدی فرد: تا قبل از این کتاب من کار داستانی به این شکل (داستانی بلند) انجام نداده بودم. کارم روزنامه نگاری است و همکار همین آقای خاکپور بودم. روزنامه، اقتضائات خاص خودش را دارد. نوشتن برای روزنامه در دراز مدت آدم را به لحن خاصی سوق می دهد. یعنی بعد از یک مدت احساس می کنید شاید دیگر نتوانید در بیرون از آن چارچوب قلم بزنید. این آفتی است که احتمالا همه روزنامه نگاران با آن درگیر هستند.
همان ابتدا که کار را شروع کردیم، تصور اینکه بیایم و داستانی بلند در این خصوص بنویسم برای خودم دور از ذهن بود. به آقای دکتر سزاوار گفتم که در مجموع، نگارش این کتاب توسط بنده نوعی ریسک است و شما باید این ریسک را بپذیرید. چرا که بنده در زمینه داستان نویسی آماتور محسوب می شوم. آقای دکتر سزاوار هم لطف کردند و این ریسک بزرگ را پذیرفتند و به من اعتماد کردند.
درگیر ماجرا شدم، پذیرفتم که یک داستان بلند ـ یک رمان ـ بنویسم. واقعیتش اوایل کار برای خودم محتمل بود که در نیمه های کار بگویم: «آقا ببخشید من نتونستم!»، حتی یادم هست فایل هایی را که در جلسات مختلف از خانواده مرحوم سزاوار ضبط شده بود، به دقت نگهداری می کردم تا اگر اواسط کار خواستم انصراف بدهم، آن فایل ها را برگردانم و بگویم این هم اطلاعات خامتان؛ من دیگر نیستم!
 
گرد شخصیت مرحوم سزوار چرخیدم!
 آقای احمدی فرد از چه راه هایی اطلاعات خام را دریافت کردید؟
احمدی فرد: سعی کردم دستم را برای نوشتن داستان باز بگذارم. یعنی تا جایی که امکان داشت، گرد شخصیت مرحوم سزوار چرخیدم. اطلاعاتی را از طریق گفتگو با خانواده ی آن مرحوم جمع آوری کردم،گشتی هم در کتاب های تاریخ مشهد قدیم زدم و یک سری اطلاعات در خصوص فضاهایی که مرحوم سزاوار در آن حضور داشتند ـ مثلاً فضای مشهد قدیم ـ استخراج کردم. در واقع این ها را جمع آوری کردم تا بعد برای خلق داستان دستم بازتر باشد و المان های بیشتری برای داستان پردازی داشته باشم.
بعد از جمع آوری این اطلاعات، نوبت به قسمت اصلی کار رسید. منظورم همان طراحی داستان است. یادم است اولین جلسه ای که من به اتفاق جناب شکوری خدمت آقای دکتر سزاوار رسیدیم، آقای دکتر ظرف 45 دقیقه یک شمای کلی از داستان زندگی پدرشان تعریف کردند. داستان قابل توجهی بود. داستان آدمی که به سختی رشد کرده، آدمی که در لایه های پایین جامعه به دنیا می آید و تلاش می کند خودش را به لایه های بالاتر برساند و انصافاً این تلاش، تلاش موفق و قابل توجهی بوده است.
 
ما یک «بَدمن» در این داستان کم داشتیم!
گویا شخصیت اقــبال را خود شــما به داســتان اضافه کرده اید؛ درست است؟! 
احمدی فرد: باوجود تمام سختی هایی که در زندگی مرحوم سزاوار بود، اما این داستان باز هم داستانی می شد مانند بسیاری از داستان های معمول دیگر؛ آدمی در یک خانواده فقیر به دنیا آمده و با سعی و تلاش فردیِ خود توانسته به لایه های بالای اجتماع برسد. این داستان به خودی خود فاقد کشمکش های داستانی لازم بود و به یک پرداخت داستانی نیاز داشت.
در این خصوص خیلی فکر کردم و مشورت هایی هم با آقای شکوری انجام دادم. ما قصد داشتیم داستان زندگی مرحوم سزاوار را به داستانی تبدیل کنیم که همه از خواندن آن لذت ببرند. به نظرم رسید این داستان یک «بدمن» کم دارد. بایستی یک شخصیت به این داستان اضافه شود تا داستان را به کنش و واکنش آدم های خوب و بد تبدیل کند. همه داستان های عالم بر همین مبنا شکل گرفته اند. آدم های خوب با آدم های بد درگیر می شوند و حوادثی را خلق می کنند. 
در زندگی مرحوم سزاوار شخصیتی بدین شکل پیدا نکردم. ایشان در خانواده ای رشد کرده بودند که علی رغم اینکه متمول نبودند، اما اصیل و ریشه دار و مومن بودند. تمام اینها المان های خوبی محسوب می شد، به همین خاطر پیدا کردن آدم بدی که بتواند نقش«بد من» را در این داستان بازی کند، سخت و غیرممکن بود. به نظرم آمد چاره ای ندارم جز اینکه آدمی را به داستان اضافه کنم،که وجود خارجی ندارد. این قسمت ماجرا برای خودم هم خیلی سخت بود، چرا که نمی خواستم به روند مستند داستان، آدمی اضافه شود که وجود خارجی ندارد! اما چاره ای نبود، بالاخره بایستی این اتفاق می افتاد. بنابراین این موضوع را با آقای شکوری در میان گذاشتم، ایشان هم بلافاصله گفتند که باید برای چنین موردی با خانواده مرحوم سزاوار هماهنگ شود. 
بعد از اینکه آقای دکتر سزاوار پذیرفتند که شخصیت اقبال به داستان اضافه شود، کار من راحت تر شد. از این به بعد می توانستم دعوای همیشگی عالم راکه نبرد خیر و شر است، در داستان شکل دهم. بنابراین توالی داستان را کنار هم قرار دادم و داستان را پیش بردم.
روی شخصیت اقبال خیلی فکر کردم، چون این آدم کسی بود که پذیرفته بودیم به خاطر وجودش مقداری از استناد کار را زیر سئوال ببریم. به جرئت می توانم بگویم که بعد از شخصیت محوری داستان ( مرحوم محمود سزوار) و آدم های نزدیک ایشان مانند مرحوم غلامعلی (پدر محمود) و کبری (مادر محمود)، اصلی ترین شخصیتی که به آن پرداخته شد، اقبال بود.
در ذهن خودم خیلی شخصیت اقبال را بالا و پایین کردم؛ اینکه چطور آدمی می تواند باشد؟! آیا یک آدم کاملا سیاه باشد؟! یا آدمی خاکستری؟! بعد به این نتیجه رسیدم که این شخصیت نمی تواند کاملا سیاه باشد، او در واقع عاشق پیشه است. اصلی ترین محوری که این شخصیت را تعریف می کند، عشقی است که به یکی از شخصیت های داستان دارد. اما او آدمی است که برای رسیدن به عشقش به خطا رفته، یعنی به عبارت بهتر مسیر زندگی اش برعکس آدم های خوب داستان است که روی ریل درست قرار دارند.
بعد از این جریانات تصمیم گرفتم شخصیت اقبال را طوری در داستان بچینم که اتفاقات داستان ما را مخدوش نکند. یعنی در واقع بگردم و در زندگی آدم های اطراف مرحوم سزاوار جاهایی را پیدا کنم که این آدم بتواند در آن فضاها رشد کند ولی ساختمان داستان را خراب نکند. در واقع همان اتفاقات بیافتد اما این بار از دریچه حضور این آدم!
اگر مورد دیگری برای نگارش زندگی نامه، فردی متوفی بود، روی من حساب نکنید!
در صحبت هایی که  با خانواده مرحوم سزاوار داشتیم این المان که مرحوم سزاوار کودکی و نوجوانی سختی داشته و خانواده شان به لحاظ مادی در تنگنا بوده، خیلی پررنگ بود. طبیعتاً این موضوع هم در داستان به وضوح دیده می شود. سعی کردم درست از همین جا شخصیت اقبال را به داستان بچسبانم! در واقع آن تنگناهای مالی راکه در زندگی مرحوم سزاوار وجود داشت به شکلی منسوب کردیم به اقبال.
از اینجا شخصیت اقبال به داستان چسبید. البته باز هم تاکید می کنم که حضور این آدم ـ که یک آدم غیرواقعی و ساخته ی ذهن نویسنده است ـ مخلّ داستان و اتفاقات واقعی داستان نشده
به عبارتی می توانم به ضرس قاطع بگویم هر اتفاقی که در داستان آمده، در عالم بیرون هم رخ داده بوده و من تنها سعی کرده ام این اتفاقات از دریچه شخصیت اقبال جلوه داده شود.
 
کاش نمی گفتید اقبال واقعی نیست!
آقای خاکپور؛ شما کتاب «سزاوارترین مرد» را مطالعه کرده اید؟ نظرتان در خصوص این کتاب چیست؟
خاکپور: بنده که این کتاب را مطالعه کردم هیچ! جالب است بدانید یکی از اطرافیانم هم، که از آن گروه آدم هایی است که خیلی  علاقه ای به مطالعه ندارد، این کتاب را به طور کامل مطالعه کرد. از نظر بنده به عنوان یک مخاطب عام، قطعاً مواردی که آقای احمدی فرد در خصوص داستان نویس نبودنشان فرمودند شکسته نفسی محض بوده! چرا که قلم توانای ایشان در نگارش این کتاب به راحتی گویای این امر است که یک فکر و قلم توانا پشت این کار است. تأثیرگذاری روند داستان و شخصیت پردازی به قدری قوی است که الان با شنیدن غیر واقعی بودن شخصیت اقبال خیلی ناراحت شدم. چون این شخصیت را واقعاً باور کرده بودم و اصلاً توقع نداشتم که ساخته ذهن نویسنده باشد. (با خنده) کاش لااقل به من این موضوع را نمی گفتید!
استارت کار تا پیدا کردن آقای احمدی فرد به عنوان نویسنده کتاب، بیش از یکسال طول کشید.
 
حق مطلب ادا نشد
آقای احمدی فرد آیا این کتاب جلد دوم هم دارد؟
احمدی فرد: داستان از کودکی مرحوم سزاوار شروع شده و تا فوت ایشان ادامه یافته است، اما این به آن معنی نیست که این داستان حق مطلب را ادا کرده است. همین داستان هم بخش های مختلفی دارد که می شد بیشتر به آن پرداخت. 
احساس می کنم آنقدری که باید، در این کتاب به شخصیت مرحوم سزاوار، توانمندی کارآفرینی، اراده قوی و خیلی خصایص خوب دیگرشان پرداخته نشده است. احساس می کنم باز هم لازم است در خصوص شخصیت ایشان کار شود. حالا چه در قالب داستان که آن را به شکل کاملتر و در چاپ دوم کتاب به زیور طبع خواهیم آراست و چه در قالب های دیگر.
ماجرای پاکت سازی مرحوم سزاوار را خیلی ها می دانستند!
آقای شکوری؛ آیا هنگام جمع آوری اطلاعات برای نگارش این کتاب، سند مکتوب یا دفتر خاطراتی هم از ایشان موجود بود؟
شکوری: مشخصاً سند مکتوبی که بتوان به آن استناد کرد، موجود نبود. (با خنده) وقتی نگارش این کتاب به اتمام رسید، آقای احمدی فرد به دفتر ما آمدند و گفتند: «اگر مورد دیگر برای نگارش زندگی نامه فردی متوفی بود، روی من حساب نکنید! چرا که هم جمع آوری اطلاعات مشکل است و هم پرداختن به آن ها بدون حضور فرد!»
چون من هم یتیمی را تجربه کرده بودم و در خلال داستان مجبور بودم یتیمی کاراکترها را روایت کنم، برایم سخت بود.
 
 
البته از این بابت که شخصیت داستان، تا حدی نام آشنا و مطرح بود، کمی کار را راحت کرده بود. در حال حاضر افراد زیادی هستند که مرحوم سزاوار را می شناسند. حتی بارها با افرادی برخورد داشته ام، که علی رغم اینکه حوزه کسب و کارشان در مشهد نبود، اما کاملاً ماجرای فوت و بخشی از زندگی ایشان مانند پاکت سازی و ... را با جزئیات می دانستند.
 
از مرحوم سزاوار در مورد پدرش می پرسیدم!
آقای احمدی فرد؛ اگر مرحوم محمود سزاوار زنده بودند، چه سوالی از ایشان داشتید؟! 
احمدی فرد: من و مرحوم سزاوار اتفاق مشترکی را در زندگیمان تجربه کرده بودیم؛ هم من و هم ایشان در کودکی پدرمان را از دست داده بودیم. من تصویر خاصی از پدرم در ذهن دارم و به شدت دوست دارم تا آنجایی که امکان دارد این تصویر برایم روشن تر شود. زوایای پنهان شخصیتی که دیگر در دسترس نیست. اگه می توانستم مرحوم سزاوار را ببینم، حتما از ایشان در خصوص پدرشان سئوال می کردم. به نظرم شخصیت غلامعلی خیلی خاص بود. آدمی که از روستا می آید درست وسط ماجراهای یک شهر شلوغ قرار می گیرد. با دختری ازدواج می کند که خانواده متمولی دارند. این شخصیت به نظرم خیلی خاص می آید. در واقع لایه های فراوانی از شخصیت این آدم در ذهنم هنوز مجهول مانده است.
 
هربارکه بازنویسی می کردم گریه ام می گرفت!
پس در خلال نگارش داستان با شخصیت مرحوم سزاوار همزاد پنداری می کردید؟
احمدی فرد: بله، حتی در بسیاری از قسمت های داستان تصورهای شخصی خود را منتقل می کردم. البته این نافی مستند بودن کار نیست. مثلاً ما می دانستیم که مرحوم سزاوار در دوران کودکی شان واقعاً در خانه ی بزرگی در سرشور زندگی می کردند، اما هیچ کس نمی دانست که آن خانه ی بزرگ دقیقا چه ویژگی هایی داشت! به همین خاطر مجبور بودم به داشته های ذهنی خودم مراجعه کنم.
یکی از وصیت های پدرم این بود که یاد و تصویرش در هتل قصر باقی بماند؛ که این اتفاق در داخل هتل رخ داده است. از مجسمه های داخل هتل گرفته تا عکس و ماکت واقعی شان.
چون من هم یتیمی را تجربه کرده بودم و در خلال داستان هم مجبور بودم یتیمی کاراکترها را روایت کنم، برایم سخت بود. چند بار در زمان نگارش داستان گریه کردم. در یک قسمت از داستان مرحوم سزاوار می رود حرم و آنجا با همان نگاه کودکانه با آقا درد و دل می کند. دلش برای پدرش تنگ است و می گوید: «کسی که مرده میره پیش خدا و کسی که میره پیش خدا هیچ وقت برنمی گرده تا بچه اش رو بغل کنه و برای بچه هاش چیزی بخره.» وقتی این قسمت را نوشتم چند بار برگشتم و کار را دوباره بازنویسی کردم و با هر بار بازنویسی، گریه کردم. این ها به خاطر این بود که کاملاً می توانستم حال مرحوم سزاوار را درک کنم. چرا که خودم هم این تجربه را داشتم.
 
کار خوب و قشنگ و شیکی درآمده است
جناب آقای دکتر سزاوار هم در اواسط گپ و گفت برای خوش آمدگویی به جمع ما اضافه شدند. نظر ایشان را نیز در رابطه با کتاب جویا شدیم:
دکتر سزاوار: کار خوب و قشنگ و شیکی در آمده، گرچه برای چاپ بعدی ملاحظاتی دارم. 
دوست داشتم در این کتاب اولین عکسی که از مرحوم حاج آقای سزاوار موجود است، چاپ شود. این عکس که متعلق به کلاس پنجم ابتدایی ایشان است، در قصرنامه چاپ شده، ولی جایش در کتاب خالی است. مقدمه را هم دوست دارم کمی تغییر دهم. شجره نامه ای هم داریم که دوست دارم به کتاب اضافه شود.
 
شوخ طبعی های دکتر!
آقای دکتر ســزاوار کلاً آدم شــوخ طبعی بودند و در خصوص شجره نامه نکات جالبی را ذکر کردند:
می خواهم شجره نامه ام را وصل کنم به اولین شاه ایران: «کیومرث»! از کیومرث به این طرف که شجره نامه اش را دارم (در شاهنامه موجود است!)، یک فاصله 1000ساله از فردوسی به بعد می ماند که آن را هم می سازیم! راستی 300 سال قبل را هم دارم! فقط کافی است که 700 سال مابین اش را تولید کنیم! همین! 
 
مردکه روی تشک نمی خوابه!
دکتر سزاوار در خصوص ایده شکل گیری کتاب اینگونه پاسخ دادند:
دکتر سزاوار: کتابی دارم به نام «مردخودساخته». وقتی این کتاب را می خواندم، متوجه شدم شخصیت اصلی این داستان توانسته از هیچ به همه چیز برسد. نقاط اشتراک زیادی بین شخصیت اصلی داستان با پدرم یافتم. همان زمان بود که جرقه ی نوشتن زندگی نامه پدرم در ذهنم شکل گرفت. 
پدر بنده هم مانند شخصیت اصلی آن داستان از هیچ به همه چیز رسید و در مدتی هم که متمول شده بود خیلی شبیه شخصیت اصلی داستان رفتار می کرد. عجیب احساس می کردم این دو نفر مثل هم فکر می کنند! هر دو از سطح سواد پایین برخوردار بودند، هر دو از سطح پایین جامعه برخاسته بودند، هر دو به لطف خدا و با تلاش خودشان به جایی رسیده بودند و امکانات گسترده ای برای خیلی از کارها داشتند.
شخصیت این داستان هیچ وقت روی تخت نمی خوابید، پدر من هم تخت داشت اما تشک تختش را برداشته بود و روی چوب زیرین تخت ملافه انداخته بود و می گفت: «مرد که روی تشک نمی خوابه!» همین شباهت ها باعث شده بود که انگیزه ام برای چاپ کتاب زندگی نامه پدرم زیاد شود. 
دغدغه ی بنده و مجموعه این بود که به عنوان بخش خصوصی کتابی منتشر کنیم که بتوانیم از طریق آن یادی از سایر کارآفرینان و افراد مؤثر در توسعه مشهد و کسانی که توانستند تغییر و تحول بنیادی و مثبتی در زندگی و محیط اطرافشان ایجاد کنند، کرده باشیم و چاپ چنین کتاب هایی را پایه گذاری کنیم.
65 درصد مستند!
آقای دکتر، چند درصد کتاب مستند است؟
دکتر سزاوار: تقریباً 65 درصد داستان واقعی است، همان چیزی است که صحبت کردیم. شاید حدود سی و پنج درصد هم روند داستانی است که جناب احمدی فرد جهت افزایش جذابیت، به خوبی به داستان اضافه کردند.
 
رئالیسم جادویی!
از کیفیت و سبک این کتاب راضی هستید؟
دکتر سزاوار: به نظر بنده سبک این کتاب مخلوطی از رئالیسم و سوررئالیسم است! ولی رئالیسم اش جادویی است و در قسمت هایی تخیل به آن اضافه شده! همین امر هم زیبایی کار را دو چندان کرده. البته شاید این ها برای بنده که در متن داستان بودم آنچنان جذاب نباشد ولی مطمئناً برای مخاطب جالب است! امیدوارم با کمک آقای احمدی فرد و ناشر در چاپ های بعدی به آن ایده آلی که مد نظرمان است، برسیم.
یکی از وصیت های پدرم این بود که یاد و تصویرش در هتل قصر باقی بماند؛ که این اتفاق در داخل هتل رخ داده است. از مجسمه های داخل هتل گرفته تا عکس و ماکت واقعی شان. آخرین کت و شلواری که تن شان بود را بر تن ماکت کردیم، عینک و ساعت هم همان عینک و ساعت آخر ایشان بود. حتی خودکاری هم که دست ماکت است، آخرین خودکاری است که دست پدرم بوده. 
می توان عکس این ماکت را در چاپ های بعدی به کتاب اضافه کرد
ایشان در خانواده ای رشد کرده بودند که علی رغم متمول بودن، اما اصیل و ریشه دار و مومن بودند. تمام اینها المان های خوبی محسوب می شد، به همین خاطر پیدا کردن آدم بدی که بتواند نقش«بد من» را در این داستان بازی کند، سخت و غیرممکن بود.
دگرگون شدن باورها!
و اما... صحبت های پایانی با نویسنده ی کتاب «سزاوار ترین مرد»؛
احمدی فرد: علاوه بر تجربه ای که نگارش این کتاب برای قلم بنده داشت، یک تجربه هم در زندگانی ام توانستم کسب کنم. آن هم تجربه آشنا شدن با زندگی و خانواده سزاوارهاست. واقعیت اش این است که وقتی می خواستم برای اولین بار خدمت دکتر سزاوار برسم، تصور بنده از تیپ و طرز برخورد یک رئیس هتل و یک آدم متمول بسیار متفاوت بود با آن چیزی که دیدم! حقیقتا در اولین برخورد باورهایم دگرگون شد.
بعد از این جریانات تصمیم گرفتم شخصیت اقبال را طوری در داستان بچینم که اتفاقات داستان ما را مخدوش نکند. یعنی در واقع بگردم و در زندگی آدم های اطراف مرحوم سزاوار جاهایی را پیدا کنم که این آدم بتواند در آن فضاها رشد کند ولی ساختار داستان را خراب نکند. در واقع همان اتفاقات بیافتد اما این بار از دریچه حضور این آدم!

 

 

نظرات

 نام:
 *نظر: