امروز  جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
افســانه پاریس
۱۳۹۴/۰۶/۱۰ تعداد بازدید: ۲۰۹۷
print

افســانه پاریس

افســانه پاریس

 افســانه پاریس

نگاهی به فیـلم " نیـمه شب درپاریس"  به کارگـردانی  وودیآلن، 2011
Midnight in Paris
 
Presents: Mediapro,Versatil Cinema,
Gravier Productions,
Catalan Film and Tv
SPAIN, USA, 2011
Time :94 min / PG-13
Written and Directed by: Woody Allen
Director of Photography: Darius Khondji, Asc, Afc
Editor: Alisa Lepselter
Cast:
Gil : Owen Wilson
Inez : Rachel McAdams
John : Kurt Fuller
Helen : Mimi Kennedy
Paul : Michael Sheen
Carol : Nina Arianda
Museum Guide : Carla Bruni
In 1920 :
Cole Porter : Yves Heck
Zelda Fitzgerald : Alison Pill
F.ScottFitzgerald : Tom Hiddleston
Josephine Baker : Sonia Rolland
Ernest Hemingway : Corey Stoll
Juan Belmonte : Daniel Lundh
Gertrude Stein : Kathy Bates
Pablo Picasso : Marcial Di Fonzo Bo
Adriana : Marion Cotillard
Salvador Dali : Adrien Brody
Man Ray : Tom Cordier
Luis Bunuel : Adrien De Van
 
جیل پندر اهل پاسدینای کالیفرنیا (اوون ویلسون)؛ نویسندهای که در تلاش برای تمام کردن کتابش است، همراه همسر و پدر و مادر همسرش به پاریس سفرمیکند و شدیداً تحت تأثیر زیباییهای شهر قرار میگیرد، امّا همسرش اینز(راچل مک آدامز) چنین احساسی ندارد. آنهادر پاریس با دوستان قدیمی اینز، پائول و کارول بیتس که برای ارائه سخنرانی پائول از سوربن به پاریس آمدهاند، ملاقات میکنند. اینز که دوست قدیمی پائول بوده، اورا فردی باهوش میداند و ترجیح میدهد بیشتر وقتش را با او بگذراند. همان شب اوّل اقامت در پاریس جیل تصمیم میگیرد همراه بقیّه به جشن نرود و پیاده به هتل بازگردد که به دلیل ناآشنایی با شهر و الکلی که مصرف کرده است، مسیر را اشتباه رفته و در خیابانها سرگردان میشود و به ناچار بر روی پلّههای مقابل کلیسایی مینشیند. دقیقاً رأس دوازده نیمه شب با صدای ناقوس کلیسا اتّفاقات عجیب و غریبی برایش میافتد و ناگهان خود را در میان مشاهیر و ادیبان فرانسوی قرن بیستم میبیند؛ در میان کسانی که در تمام طول عمر بتها و الگوهای نویسندگی او بودهاند... .
پس از «ویکی کریستینا بارسلونا»، برای دومین مرتبه فیلمی از وودی آلن را انتخاب کردم: «نیمه شب در پاریس». این پیرمرد توریست فیلمسازنما(!)با قلم و دوربینش معجزه میکند.
فیلم افتتاحیّه کن 2011؛ نیمه شب در پاریس؛ فیلمی کمدی رمانتیک با تونالیتههایی نوستالژیک و اگزیستانسیالیست است. این چهل و یکمین فیلم وودی آلن چنان تصویر افسانهای از پاریس ارائه میدهد که بعید میدانم خود فرانسویها هم چنین تصوّری از این شهر در ذهن داشته باشند! گزافه نیست چنانچه بگویم نقش اوّل در حقیقت خود پاریس است که به واسطه فردی به نام جیل تاریخش از دورترها تا به امروز مرور میشود. پلان افتتاحیّه لانگ شاتی بی نقص از صبح پاریس است که در گوشه چپ قاب ایفل دلربایی میکند و سپس در زوایایی مختلف و البتّه ساکن، بیش از سه دقیقه متوالی، نماهایی از جای جای پاریس افسونگر و خیابانها و پیاده روهای نم زده و باران خورده آن به نمایش در میآید و با چنین افتتاحیّهای بیننده با حال و هوای شهر کاملاً آشنا میشود و نهایتاً صدای گفتار متن (نریشن) آغازین، تمجیدش را شروع میکند: «باور نکردنیه! هیچ شهری مثل این شهر توی دنیا نیست، هیچوقت نبوده. جوری رفتار میکنی که انگار قبلاً اینجا نبودی. میتونی تصوّر کنی این شهر چقدر زیر بارون خوشگل میشه»؟ و بلافاصله تصویر بازمیشود به برکه ای زیبا و مسحور کننده که دقیقاً الگوی یکی از نقّاشیهای مونه (Monet)، نقّاش معروف معاصر فرانسه بوده است؛ برکهای که فقط سی دقیقه تا مرکز پاریس فاصله دارد. کمی جلوتر که میرویم، اینز و جیل وارد ساختمان هتل بریستول (Bristol Hotel)، از مدرنترین هتلهای پاریس و اروپا میشوند. از اینجا به بعد بمباران اطّلاعاتی و دلفریبیهای توریستی شروع میشود. شخصیّتها مسلسل وار و با اشارههایی مستقیم شروع به تمجید از پاریس میکنند: نان باگت (Baguette)، کافه دفلور (De Flore)، معرّفی سوربن (Sorbonne) به عنوان شهری دانشگاهی، ورسای (Versailles) به عنوان بزرگترین کاخهای سلطنتی دنیا، برازری لیپ (Brasserie lipp) رستوران معروف پاریسی با محیطی کلاسیک و آرام و نیز توضیحاتی درباره آثار معـــماران شهیر فرانســوی مانند لویی واو (Louis le vau)، منــزارد (Mansard) و چــارلز براون (Charles Le Brun) و معرّفی رسمی مجسّمه مشهور رودین (Rodin) ـ هنرمند فرانسوی ـ  در قالب فیلمنامه و داستانی بی سکته و غیر تصنّعی به تماشاگر تقدیم میشوند؛ فیلمنامهای به شدّت هوشمندانه که با رعایت چهارچوبهای کلاسیک، حتّی ساختارشکنیها و برشها و پرشهای زمانیاش هم در کنار اجرای صحیح اصول روایی و چینش پیرنگهای مؤثّر در عرض داستان هم به اعتبار اثر افزودهاند. تمام حرف فیلم «حسرت گذشته» است؛ گذشتهای که عملاً در آن نزیستهایم؛ گذشتهای که به غلط احساس میکنیم شاید در آن خوشبختتر میشدیم و این حس و حال در واقع به خاطر نارضایتی ما از شرایط حاضر یا ناتوانی ما برای استفاده از فرصتهای کنونی و یا اصولاً عدم تطابق با زمانه است.
حوالی یازدهمین دقیقه فیلم که جیل و اینز همراه کارول و پائول بیتس در محوّطه کاخ ورسای قدم میزنند، پائول خطاب به بقیّه میگوید: «این یک تصوّر غلطه که شخص فکر میکنه یک دوره زمانی متفاوت بهتر از زمانیه که داره توش زندگی میکنه ...» و همین تمام دغدغه وودی آلن برای ساخت چنین فیلمی است. به شخصه این پیام مهم را میتوانم حتّی به عنوان نوعی هشدار به تمام توریستهای دنیا تلّقی کنم که در زمان بازدید از مکانهای مختلف مربوط به دورههای زمانی متفاوت، هرگز حسرت عدم حضورشان در آن زمان را نخورند. وودی آلن پس از فیلم «امتیاز نهایی» خودش را از نیویورک جدا کرد و دنیاگردیهایش آغاز شد. این پیرمرد کولی دوربین به دوش چند سال پیش وعده داده بود از «کارلا برونی»، مانکن و خواننده ایتالیایی تبار (و همسر نیکولا سارکوزی، بیست و سومین رئیس جمهور فرانسه) در فیلمی استفاده کند و بالاخره در «نیمه شب در پاریس»در نقش راهنمای موزه مشاهیر فرانسه از او استفاده کرد. هرچند بسیار کوتاه و در سه تایم متناوب شصت، چهل و چهل و دو ثانیهای!بدیهی است برای باورپذیری نمایش جذّابیتهای توریستی یک شهر یا کشور، توجّه به جزئیات ظریف بصری همچون چهره بازیگران و طرّاحیهای لباس و صحنه اجتناب ناپذیر به نظر میرسد. بسیاری از منتقدین از جمله نگارنده معتقدند در ورای شخصیّت شوخ و شنگ و بذله گوی آلن، کاراکتری درونگرا و آرام دیده می‌‌‌شود که البتّه شیفته ادبیّات مدرن آمریکاست و نیز همیشه سرگردان و حیران و پر تنش و مشوّش.
«نیمه شب در پاریس» از دقیقه هجدهم ورود به تونل زمانش را به منطقیترین شکل ممکن آغاز میکند. البتّه اینطور مواقع معمولاًمخاطب به دنبال منطق روایی نمیگردد و جذّابیت داستان او را با خود خواهد کشاند. قهرمان فیلم در حالیکه آدرس هتل را برای بازگشت به خاطر نمیآورد، از سر کلافگی روی پلّههای ورودی یک کلیسا مینشیند. با صدای بلند شدن ناقوس به نشانه ساعت دوازده نیمه شب، اتومبیل پژو کلاسیکی پر از مردان و زنان شاد و شنگول مقابلش میایستد و آنها او را دعوت به همراهی میکنند و در حقیقت وارد پاریس اوایل قرن بیستم(1930) میشود. وودی آلن علاوه بر نمایش جذّابیتهای بصری پاریس و استفاده از قابهای کارت پستالی با هنرنمایی داریوش خنجی (فیلمبردار ایرانی الاصل هالیوودی اش)، این بار جسارت و نبوغش را بیشتر به جلو میراند و شهر افسانهای مورد علاقهاش را با تمام مفاخر، گذشته و اوج و فرازهایش معرّفی میکند. تا پایان فیلم جمعاً پنج مرتبه در پنج شب متوالی و رأس همان ساعت، با نمایش پاریس قدیم در حقیقت به مشاهیرش تعظیمی جانانه میکند. چنانچه ذرَهای به تاریخ و ادبیّات فرانسه علاقهمند باشید، قطعاً شگفت زده میشوید از اینکه کول پورتر(خواننده معروف)، اسکات فیتزجرالد(یکی از برترین نویسندگان قرن بیستم)، ژان کاکتو(نویسنده و کارگردان فرانسوی) و حتّی ارنست همینگوی(در کافه همیشگیاش، پولیدر) را با رعایت تمامی جزئیات و زنده تماشا میکنید! جالب اینکه هریک از این کاراکترها با نهایت دقّت در طرّاحی لباس، صحنه و گریم خلق شدهاند و دیالوگهایشان به استناد واقعیّات نگاشته شده است. جیل در بازگشت به گذشته شب دومش با پابلو پیکاسو (نقّاش
یهودی الاصل ایتالیایی)، آدریانا - معشوقه پیکاسو، مولیگیلیانی(نقّاش شهیرفرانسوی) و کوکو شانل(معروف به افسانه مد و لباس و مؤسّس برند شانل) و نهایتاًگرچرد استاین(زن نویسنده آمریکایی که در منزلش در پاریس تعطیلات میگذراند و جلسات ادبی برپا میکند) ملاقات میکند و نیز حتّی در طول داستان که شخصیّتهای این بخش به نمایشگاه نقّاشیهای کات بوت میروند و با اشاره به آثار به نمایش درآمده ارجاعی میدهند به جیورنی که یکی از زیباترین مکانهای توریستی دنیا در شمال غربی فرانسه است. نیمه شب در پاریس در ستایش پاریس است؛ همه جانبه و کامل.حتّی اگر دقّت داشته باشید معرّفی شخصیّتهای غیرفرانسوی در خلال داستان نیز در حقیقت به عظمت و روح روشنفکری و میهمان پذیری پاریس اشاره میکند و البتَه که حقیقت دارد. اغلب بزرگان ادبیّات و سینمامقاطعی از زندگیشان را در پاریس گذراندهاند و به حق که آنجا شهر سینما، نور، موسیقی، نمایش، ادبیّات و کافههای اغواگر و میهمانیهای مداوم شبانه و بحثهای روشنفکرانه است و همواره شهری الهام بخش و رؤیایی برای هنرمندان و آزاداندیشان بوده است و این از نبوغ آلن است که دوره طلایی پاریس، یعنی اوایل قرن بیستم را برای نقب زدن بر گزیده است. ارنست همینگوی در کتاب «پاریس جشن بیکران» که دست نوشتههایش است، از زندگی در پاریس 1920 مینویسد:«اگر بخت یارت باشد تا جوانیات را در پاریس زندگی کنی، بقیّه عمرت را هرجا که بگذرانی، باتو خواهدبود، چون پاریس جشنی بیکران است...».
جیل پندر در بازگشت سومش با جونو بارنز(نویسنده معروف آمریکایی)، سالوادور دالی(نقّاش سور رئال بنیانگذار مکتب سورئالیسم)، لوئیس بونوئل(کارگردان اسپانیایی دو اسکاره) و من ری(هنرمند مشهورآمریکایی) ملاقات میکند. در شب چهارم با تام الیوت(شاعرآمریکایی رهبر جنبش شعرنو در جهان) و بالاخره در شب آخر با لوترک، لرد گوگن و دگا(هرسه از نقّاشان شهیرفرانسوی) دیدار میکند. «نیمه شب در پاریس»سه دوره زمانی مختلف پاریس را مرور میکند. رنگ آمیزی و نوردهی تک تک پلانهای هر دوره بسیار حساب شده و حرفهای توسّط خنجی(فیلمبردار) انجام شدهاند. موسیقی نیز در حدّ کمال به کمک اثر می شتابد و احساسات نوستالژیک بینندگان را به شدّت تحریک میکند. خطّ اصلی روایت فیلم در 2010 میلادی است، کانالی میزند به پاریس 1930 و سپس حوالی 1850 و حتّی در پایان در سکانسی کوتاه و کمیک، گریزی دارد به دوره رنسانس. کارگردان توانمند این شاهکار، اوج و فرود حوادث داستانش را همراه دیالوگ هایی یکدست و بی زائده، جوری چفت و بست داده است که بعید میدانم حتّی یک پلان را بتوانید بیابید که در آن شیفتگیاش به پاریس پنهان مانده باشد. حتّی در نماهای بسته و لوکیشنهای داخلی نیز چیدمان عناصر در اطراف پرسوناژها و بکراندشان در ستایش پاریس هستند. دوباره که فیلم را تماشا میکنید به قاب عکسها و نقّاشیهای نصب شده بر دیوارها، بطریهای شراب ساخت فرانسه در گوشه و کنار اتاقها و سرسراها، طرّاحی های چوبی در و پنجرهها و مجسّمه های معماران و مجسّمه سازان فرانسوی دقّت کنید. همه و همه «مِید این پاریس»اند! و مکمّلشان، خروار خروار هنرپیشه و ادیب فرانسه که به اندازه همکیشان هالیوودی و بریتانیاییشان بزرگاند و معتبر. به عقیده من که در این نشریّه سینمای توریستی جهان را ورق میزنم، این فیلم باهوشترین فیلم توریستی تمامی اعصار است؛ تعظیمی تمام قد به صنعت جهانگردی و کمکی بی بدیل به گردشگران سینمادوست. دقّت داشته باشید که شهری همانند پاریس در قلب اروپا و در هزاره سوم که صدها و هزاران کانال تلویزیونی و رسانه دیداری و شنیداری خصوصی وجود دارند، قاعدتاً نقطه کشف نشدهای برایش باقی نمیماند، چراکه بارها و بارها پوسترها، عکسها و اخبار گوشه و کنار این شهر به عناوین و بهانههای مختلف در سراسر دنیا منتشر شدهاند و حال که نابغهای همچون وودی آلن دست میگذارد روی پاریس و نیز بنا بر این است که کمکی به صنعت توریسمش بکند، مرور گذشته پر افتخار و بزرگانش، همانند معماری جذّاب، ایفل استوار و ورسای بزرگش مؤثّر خواهد بود.
جیل پندر در حقیقت شمایلی از شخصیّت خود آلن است؛ همانقدر شگفت زده، حیران، عاصی و جادو شده از ملاقات با مشاهیر فرانسه! هرچه به پایان فیلم نزدیکتر میشویم، بهت و حیرت این نویسنده جوان در برخورد با مشاهیر کمتر شده و گویی برایش عادّی و تبدیل به نوعی رؤیا پردازی نهادینه شده میشود تا جایی که ذوق و شوق اوّلیه در دیدار نخستینش با همینگوی و فیتزجرالد، جای خود را به یک مکالمه ساده و کوتاه با تی اس الیوت در پایان میدهد. و این نوع داستان گویی و فیلمسازی فقط در حیطه تخصّصی وودی آلن است! چه کسی حاضر میشود یا جرأت میکند با بزرگترین شخصیّتهای دوران مدرنیسم، چنین کلنجار رفته و بازسازیشان کند؟! فیلم در انتها میخواهد ما را اقناع کند که آدم زمانه خود باشیم و با یافتن جلوههایی از خوشیهای گذشته، بیش از حد با نوستالژی عرصه را بر خود تنگ نکنیم. نوستالژی چیزی نیست که مختصّ آدمهای زمانه ما باشد. دیدید که پاریسیهای آن دوران باشکوه هم برای پاریس دوره قبل دلتنگ بودند و همانطور به عقب!
و امّا برترین دیالوگهای فیلم؛ در دقیقه سی و پنج داخل پژو قدیمی، ارنست همینگوی خطاب به جیل پندر میگوید: «من عقیده دارم عشقی که واقعی و حقیقی باشه، با مرگ به مبارزه برمیخیزه. همه ترسوها از عاشق نبودن  یا  خوب عاشق نبودن، که هر دوتاش یکیه،  مییان»!
و در جای دیگری گرچرد استاین خطاب به جیل میگوید: «کار یک هنرمند این نیست که نا امید و تسلیم بشه، بلکه باید برای تهی بودن وجودش یک پادزهر پیدا کنه».

 

در محافل نقد دانشگاهی سراسر دنیا از این فیلم به عنوان بهترین فیلم آلن پس از «بارش گلوله بر برادوی» نام میبرند و همانطور که در ابتدای مطلب مشاهده کردید، فروش گیشه در سطح جهانی نیز بسیار چشمگیر و چندین برابر بودجه اختصاص داده شده برای تولید بوده است. این فیلم علاوه بر دو عنوان پر افتخاری که از انجمنهای سینمایی اوستین و سندیگو گرفت و چهار نامزدی با اهمّیّت برای فیلمنامه بی نظیرش، برنده اسکار بهترین فیلمنامه اورجینال (غیراقتباسی) از هشتاد و چهارمین مراسم آکادمی علوم و هنرهای تصاویر متحرّک آمریکا (Ampas) هم شد.

نظرات

 نام:
 *نظر: