امروز  پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
گرمای کرسی، خواب آوره
۱۳۹۵/۰۱/۱۷ تعداد بازدید: ۲۳۱۶
print

گرمای کرسی، خواب آوره

گرمای کرسی، خواب آوره

 
ننه، توی آشپزخونه ست. از توی آشپزخونه بوی تخمة تف داده می­یاد. دلم می­خواد بدوم و یک مشت تخمة داغ از توی قابلمه بردارم. حتماً ننه با کفگیر می­زنه پشت دستم، امّا بازم می­ارزه. تخمه­های خربزه، مث خود خربزه­ها خوشمزه­ن. می­تونم تخمه­ها رو بریزم توی جیبم و فردا سر کلاس، تا آقا معلّم نیومده، یکی یکی بشکنم، امّا تمرین­ها موندن. باید تا شب نشده، همة تمرین­ها رو حل کنم. 
 
هوا سرده. ننه در و پنجره­ها رو بسته. درخت توی باغچه، همة برگاش ریخته. حالا قمری­ها، هر جای درخت که نشسته باشن، دیده می­شن. برگا افتادن روی آب حوض. آب حوض حتماً سردِ سرده، حتّی وقتی ظهرا آفتاب می­افته روی حوض.
ننه رد می­شه و می­ره توی حیاط. دلم می­خواد ژاکتم رو بپوشم و برم توی حیاط، امّا تمرین­ها مونده. فردا حتماً معلّم ریاضی تمرین­ها رو نگاه می­کنه.
صدای ننه از توی زیر زمین می­یاد:
-        نون دیر نشه.
غم می­افته به دلم. شروع می­کنم به حل کردن تمرین­ها که تمومی ندارن. مث صف نونوایی که هر چقدر هم از جلوی صف نون بگیرن، باز هم یه عالمه آدم دیگه توی صف هستن.
از توی زیر زمین سر و صدا می­یاد. ننه داره چیزی رو از زیر خرت و پرت­ها در می­یاره. آق داداش رد می­شه که بره توی حیاط. می­ زنه به دستم که:
-        پاشو برو کمک ننه.
سرم رو می­برم توی دفترم، یعنی تمرین دارم. صدای قمری­ها از روی شاخه­های درخت می­یاد و باد برگای روی حوض رو تکون می­ده. انگار همه با هم می­خوان نذارن تمرینام رو حل کنم. یاد آقا معلّم می­افتم و خط­کش دستش. تمرین­ها رو تند تند حل می­کنم و تموم می­کنم.
ننه و آق داداش هنوز توی زیرزمینن و خرت و پرت­ها رو جابه­جا می­کنن. ژاکتم رو می­پوشم. پولا رو بر می­دارم و می­زنم بیرون. هوا داره تاریک می­شه. باد، سوز سرما رو از لای ژاکت، فرو می­کنه توی تنم. می­دوم سمت نونوایی. نونوایی شلوغه. مث یه صفحه پر از تمرین. می­خزم توی صف و آدم­ها رو می­شمرم. بوی نون داغ، توی هوای سرد موج می­خوره.
نوبتم که می­شه، پولم رو می­دم و زل می­زنم به تنورهای پر از آتیش. خوش به حال نونواها که جاشون همیشه گرمه. نونوا نونای داغ رو می­ندازه توی بغلم. می­دوم سمت خونه. در بازه و کسی توی حیاط نیست. قمری­ها روی شاخة درخت، توی تاریکی خزیده­ن کنار هم. کنار هم بودن، چقدر خوبه. برگا هنوز روی آبای حوض، موج می­خورن. یعنی برگا از آب سرد حوض، سرما سرماشون نمی­شه؟
می­دوم توی اتاق. ننه لحافو می­کشه روی کرسی و می­ره سمت سماور.
نونا رو می­دم به ننه و می­خزم زیر کرسی؛ زیر کرسی گرمه. خودمو می­کشم کنج دیوار؛ سرمو می­ذارم روی پشتی و لحاف رو می کشم روی شونه­هام. خوابم می­گیره. آق داداش با یه هندونة گنده می­یاد تو و داد می­زنه:
-         پاشو، اون جای منه.
هندونه رو می­ده به ننه و می­گه:
-         اینم هندونة شب چلّه. 
نظرات

 نام:
 *نظر: