امروز  شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
با قصرنشینان
۱۳۹۴/۰۹/۰۷ تعداد بازدید: ۱۹۹۷
print

با قصرنشینان

عصر جمعه در یکی از اتاق های قصر؛
امام رضا(ع) خودش هوای کسی که از راه دور برای زیارتش می آید دارد!
سعید زاهدی
عکس: سهیل نخعی


سوتیترها:
• یک خانم خیلی نورانی پیدایش شد. دستش را به سمت من دراز کرد. اما دست من به دستش نمی رسید. خانم کتابی را روی ضریح کشید و از روی سرش هم رد کرد و بعد به سمت من دراز کرد.
• خیلی دوست داریم برای یک بار هم که شده غذای آشپزخانه آقا را بخوریم. اما هر بار که مشهد می آییم نمی دانیم چطور باید غذا را بگیریم.
مقدمه:
وقتی برای مصاحبه به هتل قصر می رفتیم، همراه خودمان تمامی کتاب های انگلیسی دوران راهنمایی و دبیرستانمان را هم برداشتیم تا در طول راه کمی تمرین زبان کنیم و در مصاحبه با خانواده کویتی که به درستی فارسی بلد نبودند کم نیاوریم!‌ اما وقتی به هتل رسیدیم بر خلاف قرار قبلی با یک خانواده اصیل ایرانی مواجه شدیم!‌ البته از آن جایی که شنیدیم این خانواده اصیل یک مهمان آلمانی هم دارد، کمی خوشحال شدیم که تمرین های زبانمان لااقل به یک دردی می خورد!‌ اما زهی خیال باطل! چرا که این خانم آلمانی از ما هم بهتر فارسی صحبت می کند! بنابراین کتاب ها را همانجا رها کردیم و به سمت اتاق خانواده حجازی رفتیم تا مدتی را در جمع این خانواده باشیم و گپی با ایشان بزنیم.


آقای حجازی همراه با خانم، مادرخانم، خواهر خانم و دخترش از اهواز به مشهد آمدند. از لابی تا اتاقشان در طبقه اول با ایشان هم قدم می شوم و این اطلاعات اولیه را به دست می آورم. آقای حجازی که اهوازی است، هنوز مبنای همه ی زمان هایش جنگ است و می گوید: «بعد از جنگ این دفعه پنجم و یا شاید هم ششم است که به مشهد می آییم.»‌ ایشان در ادامه می گوید: «همیشه دوست داریم که به زیارت آقا امام رضا (ع) بیاییم، اما این بار مشوق مان کس دیگری بود؛ خواهر خانمم که مقیم آلمان است، وقتی به اهواز آمد گفت که دوست دارد به زیارت آقا امام رضا(ع) برود به همین خاطر ما هم همراه ایشان به مشهد آمدیم و قسمت شد که به زیارت برویم.» دیگر مجالی برای صحبت های خصوصی نمانده بود چرا که به اتاق خانواده حجازی و بانو(!) رسیدیم و وارد اتاق شدیم. بر خلاف تصورمان فقط مادر خانم آقای حجازی در اتاق بود! وقتی راجع به بقیه پرسیدم، آقای حجازی گفتند: «برای مصاحبه حاضر نبودند، دارند حاضر می شوند و در ادامه می رسند.» بنابراین مصاحبه را با داماد و مادرزن آغاز کردیم:
- در این مدتی که مشهد بودید، رفتار مردم مشهد چطور بود؟
خوب بودند؛ به طور کل مشهدی ها انسان های مهمان نوازی هستند.
- تا کنون از چه مناطقی دیدن کردید؟!
تا الان که فقط حرم رفتیم؛ ولی امشب قرار است برویم طرقبه.
- در این مدت خرید هم کردید؟
بله به یکی از مراکز خرید هم سر زدیم. (منتها برای اینکه تبلیغ نشود اسمش را نمی گوییم!)
- شما بیشتر خرید کردید یا خانم و بچه ها ؟
خانم و بچه ها که خرید خودشان را دارند. ما هم که مسئول خرید زعفران و نبات و جانماز و این چیزها هستیم!
- اگه بخواهیم مقایسه ای بین مشهد و اهواز انجام بدهیم؛ از لحاظ مکان های گردشگری و... به نظرتان کدام شهر برنده می شود؟!
اصلا قابل مقایسه نیست! شما اینجا حرم مطهر آقا امام رضا (ع) را دارید! مناطق دیدنی زیادی هم دارید به همان نسبت هتل های اینجا هم بیشتر است. اما متاسفانه در جنوب کشور با وجود ثروت عظیمی که دارد، هنوز منطقه محروم زیاد است.
- نظرتان راجع به هتل قصر چیست؟ از امکانات اینجا راضی بودید؟!
این دومین یا سومین بار است که به قصر می آییم. واقعاً هتل خوبی است. هم به حرم نزدیک است و هم پرسنل خوبی دارد.
- در انتخاب هتل، بیشتر برای شما قیمت مهم است یا امکانات؟!
هم قیمت و هم امکانات در واقع قیمت + امکانات!
- آقای حجازی شما تنها هم سفر می کنید؟
بله. برای کار و خرید تنها هم سفر می کنم.
- سفر تنها لذت بخش تر است یا با خانواده؟
با خانواده ، صد در صد !
- اگر این سوال را وقتی تنها بودیم می پرسیدم هم همین جواب را می دادید؟‍
]می خندد[ بله! من گاهی شده یک ماه تنها به تایلند و چین رفته ام ولی سفر با خانواده چیز دیگری است.
]در این لحظه سایر اعضای خانواده، که تا کنون داشتند برای مصاحبه آماده می شدند ! به جمع ما پیوستند![
- (از خواهر خانم آقای حجازی که مقیم آلمان بودند پرسیدم) شما که مدت زیادی در آلمان زندگی کردید و احتمالاً ساختمان ها و هتل های پیشرفته ای آنجا دیدید، بفرمایید نظرتان راجع به هتل قصر چیست؟!
امکانات اینجا هم به نسبت آلمان خوب است. تنها مشکلی که وجود دارد این است که اینجا بالکن ندارد و چون مادر من سیگار می کشد، برای از بین رفتن دود سیگار تنها راهی که داریم این است که کولر روشن کنیم!‌
- از غذاها راضی بودید؟
خواهر خانم: بله پذیرایی شان خوب بود.
آقای حجازی هم در تکمیل صحبت ها می گوید: بله غذا ها خیلی عالی و خیلی خوشمزه بود.
- از پدر خانواده می پرسم غذای اینجا را بیشتر دوست دارید یا دست پخت خانمتان ؟
]قبل از اینکه جواب بدهد[ همه با هم می خندند و می گویند مگر جراتش را دارد؟!
خواهر خانم می گوید: باید این سوال را وقتی تنها بودید می پرسیدید! حالا که دیگر کنار زن و مادرزن و خواهر زن جرات ندارد جواب بدهد!
]البته ما هم می خواستیم این سوال را نزد این سه بزرگوار بپرسیم تا میزان شجاعت ایشان دستمان بیاید که نتیجه گیری را به خوانندگان فهیم واگذار می کنیم![
- باز هم از آقا می پرسم چه جاهایی دوست داشتید بروید اما بقیه اعضای خانواده مخالف کردند ؟
] خواهر خانم می گوید:[ هر کجا که آقای حجازی دوست داشته باشد برود تنها خانم و دخترش، بلکه خواهر خانم و مادر خانم هم باید بروند.
- ]ماکه بالاخره متوجه نشدیم چه فضایی در خانواده حاکم است!؟ مرد سالاری است یا زن سالاری؟! ‌شاید هم فرزند سالاری! از دختر خانمشان می پرسم[ شما کجا دوست داشتید بروید که خانواده مخالفت کرد ؟
]مهسا سعی می کند جوانب احتیاط را رعایت کند و می گوید[ با خانواده هرکجا که بروی خوش میگذرد!
- در سفرتان اتفاق جالبی افتاده که بخواهید برای ما بگویید؟ ]همه نگاه ها به سمت خانم آلمانی می چرخد و او می گوید:[
دیروز که رفتم حرم اول خلوت به نظر می رسید اما بعد ناگهان شلوغ شد؛ با وجود این من دیروز تصمیم گرفته بودم که دستم را به ضریح بزنم. فضای شلوغی بود هر کس از یک طرف فشار می داد. خسته شدم و فکر کردم که دیگر نمی توانم دست به ضریح بزنم، همینطور که ناامیدانه داشتم بر می گشتم و همزمان با امام رضا هم صحبت و گریه می کردم، احساس کردم که یک خانم خیلی نورانی پیدایش شد. دستش را به سمت من دراز کرد. اما دست من به دستش نمی رسید. خانم کتابی را روی ضریح کشید و از روی سرش هم رد کرد و بعد به سمت من دراز کرد، من کتاب را گرفتم ولی بعد از اینکه نگاه کردم او را ندیدم، از جمعیت بیرون آمدم، بعد گفتم خدایا این شخص چقدر صورت نورانی داشت، چرا این کتاب را به من داد؟ چرا به شخص دیگری نداد ؟! چرا کشید به ضریح و از سر خودش رد کرد؟! ... واقعاً صورت او به قدری نورانی بود که من هر وقت یادم می آید، با خودم می گویم نه!‌ شاید توهمات بوده! بعد فهمیدیم این کتاب مال خود حرم است، الان من کتاب را در چمدانم گذاشتم تا با خودم به آلمان ببرم. گفتم من این کتاب را پس نمی دهم. ولی برای اینکه حکم دزدی نداشته باشد؛ امروز عصر یک کتاب خریداری کردم و مهر زدم تا فردا بروم و تقدیم حرم کنم.
- ]در این لحظه بود که ما هم تحت تاثیر قرار گرفتیم. شاید شما هم ماجرا های مشابهی شنیده باشید، اما اگر پای جملات این خانم که غرق در توصیف این واقعه شده بود، می نشستید شما هم اینطور تحت تاثیر قرار می گرفتید. یقیناً امام رضا (ع) خودش هوای کسی که از این راه دور برای زیارتش می آید دارد.‌[
- در پایان از این خانواده می پرسم چه درخواستی از مسئولین مشهد دارید؟!
آقای حجازی می گوید ما خیلی دوست داریم برای یک بار هم که شده غذای آشپزخانه آقا را بخوریم. اما هر بار که مشهد می آییم نمی دانیم چطور باید غذا را بگیریم. وقتی می پرسم می گویند در هتل ها می آید. ولی تا به حال که به هتل ما نیامده است. درست است که در مهمانسراها افراد نیازمند بیشترند اما ما هم مسلمانیم و اعتقاد داریم. اگر یک پرس از آن غذا را به من بدهند به اندازه 20 پرس غذا به مستمندان می دهم.
 

نظرات

 نام:
 *نظر: