امروز  جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
بـه صـرف عشـق و طبیعت تحلیلی بر فیلم «ماهی ها عاشق می شوند»، محصول 1383
۱۳۹۴/۰۵/۲۶ تعداد بازدید: ۹۰۴
print

بـه صـرف عشـق و طبیعت تحلیلی بر فیلم «ماهی ها عاشق می شوند»، محصول 1383

بـه صـرف عشـق و طبیعت تحلیلی بر فیلم «ماهی ها عاشق می شوند»، محصول 1383

بـه صـرف عشـق و طبیعت

تحلیلی بر فیلم «ماهی ها

عاشق می شوند»، محصول 1383

 

«ماهی ها عاشق می شوند»

نویسنده و کارگردان: علی رفیعی

تهیّه کننده: حسن کلامی

بازیگران:

رضا کیانیان

رؤیا نونهالی

گلشیفته فراهانی 
 
 

 

«ماهی ها عاشق می شوند» بیشتر از آنکه فیلم باشد، کارت دعوت است؛ دعوت به بازگشت به اصل و ریشه؛ بازگشت به طببیعت و غرایز. ردّ پای دو کلمة کلیدی عشق و طبیعت در عنوان فیلم هم به چشم می خورد: «ماهی ها عاشق میشوند».

تیتراژ زیبا و خلّاقانة مانی حقیقی با موسیقی دلنواز علی صمدپور همراه می شود و وعدة فیلمی چشمگیر می دهد. ادّعایی که حدّاقل به لحاظ بصری چندان نابه جا نیست.

فیلم با سفر و به عبارت دقیق تر، بازگشت شروع می شود. اتومبیلی زیبا و قدیمی  در جادّة  پیچ در پیچ  جنگلی-کوهستانی می خرامد و عزیز (با بازی رضا کیانیان) را به زادگاهش باز می گرداند؛ بعد از بیست و دو سال. آخرین تصاویر از این جادّه هنوز در ذهن عزیز جان دارد. عزیز در کافه ای بین راهی  به همسفرش می گوید: «روز و ساعتش را هم به خاطر دارم». پس ریشه های داستان جایی در ذهن و خاطرات عزیز است و عزیز با سفر به زادگاهش تنها طیّ طریق جغرافیایی نمی کند، بلکه در زمان سفر می کند و به بیست و چند سال پیش باز می-گردد.

 در زادگاه، عزیز به خانة پدری می رود؛ جایی که آتیه (رؤیا نونهالی)، دخترش توکا و دو دختر دیگر آن را تبدیل به رستوران کرده اند و در آ ن جا غذاهای محلّی طبخ می کنند. آتیه، عشق قدیمی عزیز است و سال های حبسِ عزیز و زندگی او در خارج از کشور میان این دو فاصله انداخته است. تم اصلی فیلم، تقابل عزیز با زنی است که زمانی قرار بوده با او ازدواج کند و امروز خانة پدری او را اشغال کرده است.

فیلمنامة رفیعی خیلی روان نیست. چند پرش نابه جا دارد و مقداری حشو، امّا سرشار از جزییات است. سادگی و طبیعت گراییِ کاراکتر عزیز را می توان از دل برخی جزییات فیلمنامه استنتاج کرد. جایی که رضا از عزیز خودکار می خواهد تا شماره تلفنی را برایش بنویسد. وقتی عزیز مدادی از جیب در می آورد، ما کودکی دبستانی را تصوّر میکنیم که گرد پیری بر موهایش نشسته است. جلوتر که می رویم، می بینیم عزیز طرّاحی می کند و مداد و کاغذ بخشی از وجود اوست؛ بخشی که به بیان احساسات و افکار او در گذشته و حال منجر می شود و نویسنده از این ابزار تصویری برای ارائة اطّلاعات مربوط به گذشتة عزیز و نمودار کردن درونیات او در زمان حال استفاده می کند. به علاوه با این کار به عزیز شخصیّتی هنردوست و زیبایی شناس می بخشد.

عزیز برای روشن کردن سیگارش از دکّة کنار خیابان کبریت طلب می کند. جایی دیگر در خانه اش برای باز کردن درِ قوطی کنسرو از چاقو استفاده می کند. جلوتر از زبان آتیه می شنویم که خیال داشته اند ازدواج کنند و برای سکونت به کلبة جنگلی بروند. عزیز علاقه ای به راندن اتومبیل ندارد و با دوچرخه میان درختان جنگل می گردد؛ همه و همه نشانه هایی از بدویّت عزیز و میل به طبیعت.

از دیگر جزییات جذّاب فیلمنامه، نام آتیه است. آتیه، گذشتة عزیز است و چه طنزی قوی تر و غم انگیزتر از این؟ در ابتدا پرسشی برای بیننده مطرح می شود: «عزیز برگشته است تا خانة خود را پس بگیرد یا آتیه را می خواهد»؟ در اواخر فیلم جایی که عزیز، آتیه و دخترها سرانجام دور یک میز جمع شده اند و شام می خورند، عزیز می گوید: «آن زمان ها وقتی غذا تمام می شد، می گفتم کاش غذا تمام نمی شد؛ نه به خاطر غذا. فقط به خاطر جمعی که می دانستم همیشه باقی نمی ماند، ولی الآن که همه  هستیم، قدرش را بدانیم دیگر». چیزی ورای خانه و آتیه، عزیز را برگردانده است؛ آرامشی که سرنوشت محتومش، گم شدن در زمان بوده و حالا عزیز دوباره به دنبال آن است. آن آرامش، پازلی هزار تکّه شده و عزیز به دنبال جمع کردن قطعاتی از آن: آتیه، خانة جنگلی، کافة لب دریا، رحمت، جنگل، بازار محلّی و غذاهای خوش آب و رنگ.

از سال های تنهایی عزیز (دوران زندان و زندگی در خارج از کشور) بنا به صلاحدید رفیعی چیزی نمی دانیم. اصرار بر کمرنگ  کردن نقش این دوران، تأکید بر اهمیّت همان آرامش گمشده ای است که از آن صحبت شد. رحمت در اوّلین دیدار می گوید: «باید همه چیز را تعریف کنی. قصّة پیرشدن تو شنیدن دارد». عزیز پاسخ می دهد: «همه را نیم ساعته برایت تعریف می کنم». رحمت می پرسد: «همة بیست و پنج سال را»؟ و عزیز مؤکّداً تکرار می کند: «همه را».

 طرح هایی از چه گوارا و مارکس در خانة جنگلی، پوزخند زدن به همة آن چیزی است که زمانی ]از روی عقل یا احساس؟[ هدف بود و آتیة عزیز را تباه کرد، امّا امروز چیزی بیشتر از خاطره نیست. از بیست و پنج سالِ آتیه نیز چیزی نداریم به جز توکا که جلوی چشممان است و بنا به ضرورت، نقشی کلیدی در روایت دارد. (اگر اصرار و شیطنت های توکا نبود، آتیة مغرور چه بهانه ای برای نزدیک شدن به عزیز داشت؟) نامزد توکا به عنوان کاراکتری که موجد داستانی فرعی است و قرار است در بدنة داستان اصلی گره افکنی و گرهگشایی کند، چندان برازندة این فیلم نیست و البتّه هر جا که نوبت نقش آفرینی او می شود، نویسنده سریع و شتابزده عمل می کند و عملاً نه انتقال اطّلاعات به درستی صورت می پذیرد و نه فرصتی می ماند برای هنرنمایی مهدی پاکدل.

دریغ است به خصوصیّت نغزی که رفیعی در کاراکتر عزیز لحاظ کرده، اشاره نشود. عزیز در افسوس خوردن و شیون بر گذشته سودی نمی بیند. جایی نمی بینیم عزیز اشک بریزد. آمده تا در صورت امکان، جبران کند؛ آمده تا همان بازماندة آرامش گمشده را بیابد و از آن لذّت ببرد.

گذشته از داستان، فیلم از دید بصری با نمرة بالایی مورد قبول است. قاب بندی های رفیعی از طبیعت گیلان و بندر انزلی چیزی نیست که از ذهن بیننده پاک شودآشپزخانة رنگارنگ آتیه و غذاهای خوش آب و رنگ و وسوسهکنندة گیلانی، به کاراکترهایی اثرگذار در فیلم بدل می شوند (گلی با ظروف آشپزخانه صحبت می کند و سینی غذا، سوم شخص حاضر در گفتگوهای عزیز و توکاست). مگر خود عزیز به توکا نگفت: «تو نمی خواستی با آن صبحانه ها و شام های دلپذیرت پابندم کنی؟ خب کردی».

هرچند رفیعی می توانست با بازی های تصویری بیش از این طعم غذای گیلانی را زیر دندان بیننده بیاورد، امّا همین قدر هم برای بردن بیننده به حال و هوای لوکیشن کفایت می کند.

رنگ بندی فیلم چشم نواز است. چشم از تماشای این جشنوارة رنگ سیر نمی شود. طرّاحی و انتخاب لباس خوب است؛ به جز سکانسی که آتیه و توکا به بازار محلّی رفته اند و لباسشان با فضا و مردم تناسبی ندارد.

در کل این پرسش مطرح است که چرا فیلم به لهجة گیلکی ساخته نشد؟ لهجه ای که فهم آن برای همه پارسی زبانان میسّر است و بازیگران توانای فیلم هم به راحتی از عهدة آن بر می آمدند. یک سؤال دیگر: حیف نبود در فیلمی که بیننده را این قدر خوب از صندلی سینما می کند و به گیلان می برد، جای باران خالی باشد؟ نمی دانیم. شاید باران با تعابیر مدنظر سازنده سازگاری نداشته است.

 گذشته از هر حرف و حدیثی پیرامون فیلم، ماهی ها عاشق می شوند، ورای فیلم بودن کارت دعوتی است برای تمام بینندگانش. دعوت به مشاهدة دقیق ترِ پیرامون و قدر دانستن آنچه که از دور ارزشش مشخّص می شود و برای آن ها که کمی از ریشه های خود دور افتاده اند، دعوتی است برای بازگشت؛ بازگشت به ریشه ها، غرایز، طبیعت و لذّت بردن از آن ها. در این ضیافت، همة بینندگان دعوتند به صرف عشق و طبیعت.

 

نوستالژی، ندایی از زمان گذشته و از وطنی دور افتاده با عزیز همان می کند که قصــیدة رودکی با نصر سامانی کرد و نامة برادر با محمّد بهمن بیگی و فیلم هم قصد دارد همین بلا را سر بیننده بیاورد. شمایی که فیلم را دیده اید، وسوسه نشده اید چند روزی به گیلان یا وطنتان یا هرجایی که در ذهنتان تداعی شــده، برویــد و مدّتــی با طبیعت و ریشه هایتان تجدید دیدار کنید؟

نظرات

 نام:
 *نظر: