امروز  جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
سفر به دور دنیـا با جیب خالی
۱۳۹۴/۰۷/۰۱ تعداد بازدید: ۱۷۶۴
print

سفر به دور دنیـا با جیب خالی!

سفر به دور دنیـا با جیب خالی

سفر به دور دنیـا با جیب خالی!

 

بهمن مهران
 
من مگه چند سال دیگه زنده ام؟ سیگار نکشم فست فود نخورم. ورزش بکنم. به میزان کافی بخوابم. کنسروی که تاریخش بد چاپ شده و تاریخ مصرفش گذشته س و متابولیسم و یه سری بیماری های ناشناخته داره، نخورم. پشت خط عابر وایستم تا چراغ قرمز شه، بعد از خیابون رد شم، ولی زیر یک ماشین که به چپ (یا راست، هر جا من وایستادم!) منحرف می شه، نَرَم. وسط جداکردن دو نفر، اشتباهی به قتل نرسم. گیر دکتر جماعتی که سُر می‌خوره و مجموعه عکس‌های رادیولوژی زیر بغلش، کف زمین ولو می شه و داره می یاد توی مطبش که من منتظرم نظرش رو در مورد عکس رادیولوژی من بگه، هم نیفتم. فوق فوقش خیلی زیاد زنده باشم، خیلیه! ولی با این وجود هنوز هیچ جای دنیا رو ندیدم! به همین خاطر می خوام تا وقت دارم برم همه جا رو ببینم. «آقا بی زحمت خوراک هندی ما رو سه نونش کن! این قدر هم لفتش نده. وقت دکتر دارم»! خب داشتم می گفتم که می خوام برم همه جا رو ببینم. حتما می پرسین با کدوم پول؟ این سؤالیه که برای منم پیش اومده بود تا اینکه توی یه مسابقه برنده شدم. بالاخره من همیشه به توانایی های خودم ایمان داشتم و مطمئن بودم یه جایی می تونم شایستگی هام رو به همه نشون بدم. مگه خوردن یک ساندویچ هشت متری پُر ادویه بدون نوشابه ای که بشوره بره پایین، کار هر کسیه؟ بلیط دور دنیا رو که به این آسونی به هر کسی نمی دن. باید 5 مرحله دیگه رو هم می گذروندم! پرتاب تف به سمت بالا، زوی از دماغ، خوابیدن زیر 500 کیلو بتن، ایفا کردن نقشِ سرعت‌گیر  در مسابقات اتومبیل سواری، مقاومت در برابر سیبیل آتیشی و آویزان شدن با کِش از سقفِ قفس شیر از دیگر مراحلی بود که با موفقیت گذروندم. البته همه این ها مربوط به چند ماه پیش می شه و حالا که از بیمارستان مرخص شدم، می تونم برم یک هفته دور دنیا بگردم!
 
اولین کاری که باید انجام بدم اینه که برم یه آژانسی، چیزی، ببینم این بلیط دور دنیا رو برام خرد می‌کنن یا نه! اگه خرد کنن، می تونم تا عمر دارم، توی هواپیما زندگی کنم! از تهران به بوشهر، از بوشهر به آبادان، از آبادان به بیرجند، از بیرجند به بجنورد، از بیرجند به  بروجرد، از بروجرد به برازجان، از برازجان به قلعه حسن خان و ... همین طور ادامه پیدا می کنه! حتما می پرسین بروجرد و برازجان و ... فرودگاهش کجا بوده؟ خب این سؤالیه که برای منم پیش اومده بود، ولی فکر که کردم، دیدم بعد از چند سال هواپیما گردی، با خلبان ها دوست می شم و می رم روی میله کنار صندلی شون (!) می‌شینم و می گم یه سر هم برن این شهرها و سرعتشون رو کم کنن تا من بپرم پایین!
 
اگه بلیطم رو خرد کنن، نصف عمرم رو که پیاده گذروندم، بقیه ش  رو دیگه با هواپیما می گذرونم! تازه اگه آژانس بلیط دور دنیام رو خرد کنه، اون بلیط خرده ش رو هم می گم مال خودشون! دیگه یه بلیط تعاونی شیش، ارزش این حرف ها رو نداره! بذار برن کیفش رو بکنن!
 
رفتم توی آژانس می پرسم: «این عکسی که رو دیوار چسبوندین هواپیمای خارجه»؟ بهم می خندن، می گن: «اون صندلی های فرست کلاسمونه»! می پرسم: «این آلبوم عکس های روغنی تون چنده؟ می خوام چند تا هم برای بچه محلامون بخرم! عکس هاش خیلی قشنگه». باز بهم می خندن و می گن: «اونا کاتالوگمونه. هر چی می‌خوای وردار»! می پرسم: «ارزون ترین بلیط هواپیما چنده»؟ باز بهم می خندن و می گن: «این جا همه چی گرونه»! می گم: «خیلی دوست دارم از پنجره هواپیما آدم ها رو ببینم. به نظرتون الان اون هایی که اون بالان، ما رو چقدر ریز می  بینن»؟ نمی دونم دیگه چرا نخندیدن و به هم دیگه نگاه نگاه کردن. مش حسن رو صدا زدن تا منو ببره بیرون، ولی گفتم که یه بلیط دور دنیا دارم، می خوام خردش کنم! باید می دیدینشون. رئیس آژانسه از جاش پرید و بعد از دیدن بلیطم، گفت که ما تورهای متنوعی داریم که کاملا مناسب شماست. گفتم که من خودم یه تور دارم، با خودم می یارم! شما بگین بلیط رو خردش می‌کنین یا نه؟ یه نگاهی به بلیط کرد و گفت: «نه، قربان! این بلیط فقط برای یک گردش یک هفته ای به دور دنیاست».
 
***
 
توی اتوبوس به بغل دستیم گفتم: «دارم می رم فرودگاه، هواپیما سوار شم! تا حالا هواپیما سوار شدین؟ ترس داره»؟ بلند شد و رفت روی یه صندلی دیگه نشست! همین سؤالات رو از یه جوون که ایستگاه بعدی سوار شد و کنارم نشست، پرسیدم. هر چی پرسیدم گفت: «آره»؛ یعنی با سرش گفت آره! چون داشت آدامس می جوید و آهنگ اوبس اوبس گوش می  کرد! خیلی ترسیدم. نکنه سقوط کنه، بلیط های بعدیم حروم شه!
 
به فرودگاه که رسیدم، دیدم خیلی با ترمینال فرق می کنه! از یکی پرسیدم: «باید برم کدوم سکو»؟! گفت: « ما رو گرفتی؟! مگه ترمیناله؟! باید اول بری کارت پرواز بگیری». گفتم: «دارم! توی آژانس بهم گفتن. منم هر چی کارت هواپیما از بچگی جمع کرده بودم، با خودم آوردم»! یارو عصبانی شد، گفت: «چرا توی ورودی فرودگاه غیر از چمدون ها، مغزها رو اسکن نمی کنن که توش [....] نباشه»!
 
داشت دعوامون می شد که منو جدا کردن و بردنم توی یه صفی که می گفتن مال کارت پروازه و از صف نونوایی محله‌مون هم طولانی تر بود!
 
 
 
ادامه دارد...

نظرات

 نام:
 *نظر: