امروز  دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
شاهرگ تمـدّن
۱۳۹۴/۰۵/۳۱ تعداد بازدید: ۱۸۱۵
print

شاهرگ تمـدّن

شاهرگ تمـدّن

                                         شاهرگ تمـدّن
شیرین سیّدی
پارس، قلب تمدّن ایران زمین است. حالا که قرار است از راه‏های قدیم یا رگهای تمدّن بنویسم، حتماً باید از قدیمیترین جادة بین‏المللی جهان شروع کنم؛ «راه شاهی» که به فرمان داریوش بزرگ هخامنشی ساخته شد، از سارد (شهری در غربیترین بخشهای ترکیة امروزی) تا پاسارگاد ادامه داشت و شهرهای بزرگ آن زمان مانند پاسارگاد، تخت جمشید (پایتخت هخامنشیان) و شوش را به هم وصل کرده بود. این راه با طول تقریبی 2700 کیلومتر به علّت وجود کاروانسراها، دروازه‏ها و پادگانها در مسیرش، امنیّت و سلامت یافت و به همین دلیل، پیکهای چاپار، آن را 7 روزه و کاروانها 19 روزه طی می‏کردند. همین امنیّت و امکانات باعث شد که همراه با کالا، فرهنگ هم جا به جا شود؛ پس اغراق نیست اگر آن را شاهرگ تمدّن بدانیم.


شرح مفصّل احوال پارس، خاستگاه پادشاهان اسطوره‏ای و سرزمین عجایب، چه از نوع طبیعی و چه از نوع بشری را میتوان در کتاب فارس‏نامه خواند. هر چند نویسنده‏اش مشخّص نیست و گاهی او را «ابن بلخی» خواندهاند، امّا اِشراف و اطّلاعات این مرد بلخی الاصل بر ولایت پارسِ قرون 5 و 6 قابل توجّه است. او در کتاب خود شرح مختصری از احوال پادشاهان پارسیِ پیشدادی تا ساسانی آورده و پس از آن به معرّفی جغرافیای این سرزمین، از شهرها و آبادی‏ها تا راه‏ها و رودها و کاخها و قلعه‏های عجیبش پرداخته و از اقوام ساکن در این دیار نوشته و اوصاف و قوانینشان را برشمرده است. اطّلاعات ارزشمند او از راه‏ها و آبادیهای فارسِ 800 سال پیش قابل توجّه است. ابن بلخی از شکل سرزمین شروع کرده که از نوع ولایتهای چهار گوش است، و نه گِرد، و هر زاویة آن به حدّی می‏رسد. هنگامی که راه‏ها را منزل به منزل برشمرده، از مسیرهای زمستانی و تابستانی گفته و مسافت هر کدام و آب و هوای هر منطقه را ذکر کرده و از میزان آبادی و ویرانی هر قعله و کوره (بخش) گزارش داده. دو بخش کوتاه از آن را برایتان نقل می‏کنم:
«قلعة اصطخر، در جهان هیچ قلعه قدیمتر از این نیست و هر احکام که تصوّر کنید در آن کرده‏اند و به عهد پیشدادیان آن را سه گنبدان گفتندی و دو قلعة دیگر که به آن نزدیک است؛ یکی قلعة شکسته و دیگر قلعة شکوان گفتندی و این هر دو قلعه ویران است. عضدالدّوله حوضی ساخته است آنجا که حوض عضدی گویند و چنان است که درّه‏ای بودست بزرگ که بر راه سیل آب قلعه قرار داشته و عضدالدّوله به ریخته‏گری روی آن سدّی عظیم برآورده و به موم و... که لا بر لا در آن گرفتند، بسیار مستحکم گشت و عمق آن هفده پایه است که چون یک سال هزار مرد از آن آب خورند، یک پایه کم شود. و عیب این قلعه آن است که حصار آن راحت از دست بشود و سرد سیر است. کوشکهای نیکو و سرایهای خوش و میدان فراخ دارد.
مرغزار کلان، نزدیکی گور مادر سلیمان است؛ طول آن چهار فرسنگ، امّا عرض ندارد مگر اندکی و گور مادر سلیمان از سنگ کرده‏اند، خانه‏ای چهارسو که هیچ کس در آن نتواند نگریست، که گویند که طلسمی در آن ساخته‏اند که هر که در آن نگرد، کور شود، امّا کسی را ندیده‏ام که این را آزمایش کند».
از این دست توصیفها و قصّه‏ها در فارس نامه کم نیست. مسیرها و راه‏هایی که ابن بلخی از آنها سخن گفته، تا قرنها بعد نیز مورد استفاده بوده‏اند، امّا از زمانی که اسبهای آهنی یا همین ماشینهای خودمان وارد جادّه‏ها شدند، راه‏های تازه‏ای طلب کردند و آنقدر سریع نقشه‏ها را تغییر دادند که تصوّر 80 سال پیش و 800 سال پیشتر برایمان یکسان شده است. دکتر پاپلی یزدی، استاد برجستة جغرافیا در کتاب خاطرات خود به نام « شازده حمّام» حکایت سفرش از یزد به فارس و محلّ چادرهای ایل قشقایی در سال 1339 را آورده‏ است. خالی از لطف نیست که خلاصه‏ای از آن را در پایان بیاورم:
«قلعگرهای یزدی در بهار و تابستان جهت فروش مس‏آلات و سفید و تعمیر کردن دیگ و کاسة مسی به مناطق عشایری می‏رفتند؛ هم کاسبی بود و هم دوری از تابستانهای یزد. آن سال تابستان من هم همراه دایی مسگرم شدم. یک ماشین کمک کار که مثل وانتهای حالا بود، ولی شش چرخ داشت کرایه کرده بود. آن زمان جادّه‏ای خاکی پر از دست‏انداز یزد را به تفت وصل می‏کرد. گرمای 40 درجة تابستان و گرمای موتور، عرق آدم را درمی‏آورد. راننده آبی به سر رادیات ریخت. بعد از چند ساعت به تفت رسیدیم و ماشین از کوه عقاب گذر کرد؛ کوهی منفرد که شکل عقاب نشسته است. به خراشاه یا فراشاه رسیدیم. آنجا باغاتی بهشت آسا داشت. عصر، نزدیکیهای غروب در ابرقو که حالا ابرکوه می‏گویند، بودیم.
صبح زود راهی شدیم از کفه یا کویر ابرقو گذشتیم؛ جایی دهشتناک؛ بیابان برهوتی که سفیدی نمک و انعکاس نور آفتاب چشم را می‏سوزاند. در تابستان کیلومترها سراب جلوی آدم بود. ماشین کمک کار با فنرها سخت و سفت، دل و روده را در می‏آورد. حرارت موتور به داخل اتاق می‏زد. فکر کنم اگر با شتر از آن کویر مطلق می‏گذشتیم، راحت‏تر بودیم تا با آن کمک کارِ دوچ. در آن گرمای تفیده یک مرتبه راننده گفت ماشین پنچر است. شرح جگرسوز لاستیک عوض کردن در آن گرمای جهنّمی را نمی‏دهم. بی خودی نبود که کاروانهای قدیم این بیابانها را شبانه درمی‏نوردیدند. کم کم از کفه ابرقو بیرون رفتیم و به پای کوه رسیدیم. سرشب پای اوّلین چادر عشایری بودیم. همانجا اطراق کردیم. اوّلین شبی بود که من در عمرم در چادر می‏خوابیدم. هوای خنک کوهستان تفاوت شدیدی با گرمای دَق ابرقو داشت. باید خیلی قدر این مملکت را بدانیم؛ در ظرف نصف روز از گرمسیر به سردسیر رسیده بودیم. وقتی ماشین جلوی چادر ایستاد، مرد عشایری بدون آنکه بداند ما کی هستیم و اسممان چیست، صدا زد چای را درست کنید. تا ما مسها را پیاده کنیم، سفرة مرد عشایری پهن بود. ما در محدوده‏ای بودیم که 200 کیلوتر از شیراز فاصله داشت در کوه‏های فارس و نزد عشایر سلحشور و دلیر قشقایی برای من که از شهر گرم و بی آب و درخت می‏آمدم این کوه‏ها بهشت بود و این مردم اهالی بهشت.
آمده بودیم استان فارس تا به کسانی بر بخوریم که فارسی یاد نداشتند. بعدها فهمیدم بنیان‏گذار این معجزه مردی بزرگ به نام کوروش است؛ مردی که مردمانی را با زبانها، ادیان و نژادهای مختلف تحت یک لوا و پرچم و کشور در آورد».

نظرات

 نام:
 *نظر: