امروز  سه شنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
آب در حوض خانه و من آب تنـی کنان
۱۳۹۴/۰۷/۰۷ تعداد بازدید: ۲۰۸۴
print

آب در حوض خانه و من آب تنـی کنان!

آب در حوض خانه و من آب  تنـی کنان

 آب در حوض خانه و من آب  تنـی کنان!

 

حسن احمدی فرد
صدای در که بلند می شه، خیالم راحت می شــه که آقام رفت. می دوم سمت حیاط. می گردم و برس فرش شــویی ننه رو پیدا می کنــم و می افتم به جون حوض. حوض بوی ماهی می ده. شیر رو باز می کنم و آبو مشت مشت می ریزم روی دیوارا. آب سبز، از دیوارا می ریزه کف حوض. ننه داد می زنه: 
ـ باز داری چی کار می کنی؟
می گم: هیچــی و کارمو ادامه می دم. ســایه درخت حیاط افتاده رو حوض. موساکوتقی ها رو شاخه ها کور کور می کنن. صداشــون آدمو یاد خوابای بعد از ظهر می ندازه. یه مشت آب می پاشــم به درخت. صدای موساکوتقی ها قطع می شــه. بوی ماهی می خوره زیر دماغم. می افتم به برس کشــیدن. سبزی های حوض تمامی نداره. 
ننه سرشو از پنجره در می یاره بیرون. داد می زنه: 
ـ نکن بچه. آبو حروم نکن. 
گوشم بدهکار نیست. آبو می گیرم روی دیوارا. باز آب سبز می ریزه کف حوض و می ره تو سوراخ. یادم می افته که باید سوراخو بگیرم. یه تیکه پارچه از زیر درخت پیدا می کنم، می پیچم به هم و فرو می کنم توی ســوراخ. شیر آبو باز می کنم و می دوم زیر سایه درخت. آب با فشــار می خوره کف حوض. صداش زیاده. نکنه آق داداشو بیدار کنه؟ کف حوض رو که آب می گیره، صدای شیر آب کمتر می شه. می دوم جلو و زل می زنم به کف حوض. آب زلال داره بالا می یاد. دوباره می پرم زیر سایه درخت. کوچه خلوته. صدایی نمی یاد. حتما همه بچه ها، تو خونه هاشون خوابیدن. حالا حتما معصومه هم خوابیده. اگه بود، روم می شد جلوش بپرم تو حوض؟حوض پر می شه. شیرو می بندم. لباسامو می کنم و وایمیستم لب حوض. آفتاب داغه. پامو می زنم به آب حوض. آب سرده. مور مورم می شه. اگه سر و صدا کنم، آق داداش بیدار می شه. باید دلمو به دریا بزنم. پامو می ذارم کف حوض و فرو می رم تو آب. نفســم از آب ســرد بند می یاد. آب، لب پر می کنه و می ریزه بیــرون. چشــمم به پنجــره اتاقه که آق داداشــم توش دراز کشــیده. خبری نیست. فقــط صــدای ننه می یاد که اومــده توی حیاط و داره با آه و ناله، منو نفرین می کنه. هووووپ ... نفس می گیرم و سرم رو می برم زیر آب. صــدای ننه قطـع می شه و جاش صداهای گنگ و نامفهومی می یاد. سردی آب تا مغز جونم می ره. چشمامو باز می کنم و سعی می کنم اطرافــم رو ببینم. دست و پام سفیده و گنده تر به نظر می یاد. ســبزی دیوارای حوض هم دیده می شه. سعی می کنم صداهــای بیرون رو بشنوم. فقط صدای قلپ قلپ آب می یاد که می خوره به دیوارای حوض. نفس کم می یارم. سرمو می یارم بالا. آق داداش، بالای سرم وایستاده. پاشو گذاشته روی لبه حوض و خم شده سمت من. خشکم می زنه. نمی تونم فرار کنم. می کوبه رو پشتم. داده می زنه: 
ـ باز تو رفتی تو حوض کره خر؟
ول می شــم توی آب. جای دست آق داداش رو پشــتم جز جز می کنه. صداهای بیرون قطع می شه و باز صدای قلپ قلپ می یاد. نفس ندارم. می ترسم خفه بشم. بعد حتما خبر خفه شدنم می پیچه توی محله. بچه ها که سر کوچه نشستن، حتماً تا چن ماه حرف منو می زنن. حتما معصومه هم خبردار می شه و برام غصه می خوره. می  ترسم. کتک خوردن بهتر از مردنه. می یام بالا. آق داداش رفته. خیالم راحت می شه. دست می برم و چادر ننه رو از رو بند می کشم سمت خودم. از حوض می پرم بیرون و چادرو می پیچم دورم. می دوم سمت دیوار که آفتاب داره هنوز. آفتاب داغه، موزاییک ها داغ تر. چادرو می دم زیر پام و چمباتمه می زنم گوشه دیوار. از تن و بدنم آب می ریزه. ننه داد می زنه: اون چادر نمازمه. باز باید آبش بکشم تیر به جیگر خورده.

 

 

نظرات

 نام:
 *نظر: